3681.
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ
دیروز عجب روزی بود،
بعد از هزارسال رفتم دانشگاه،
استاد راهنمامو دیدم،
و یه عالمه راهنمایی های خوب،
و پیشنهادهای خوب کار از یکی از استادها دریافت کردم و برگشتم!
:)
+از کار کارمندی تو دانشگاه، تا کار پروژه ای تو دانشگاه و خارج از دانشگاه!
کارمندی رو که کلا دوست نداشتم،
اما هرچی بالا پایین کردم که اون کارِ پروژه ایِ دانشگاه رو قبول کنم دیدم با وجود بچه ها نمیشه!
با اینکه کارش از ساعت هفت صبح بود تا یک!
و مدت محدود،
و پنجشنبه های تعطیل،
و عدم اجبار ساعت حضور و کلی شرایط خوب!
خدایی چطوری میرین سرِکار؟! آهای مادرهای کارمند!
خدایی؟!
+قدری هم احساس کردم آدم مهمی ام!
+خیلی خوب بود و روحیه بخش، خیلی خوشحالم!
۹۵/۱۱/۰۵