3724.
صبح با مستر تماس گرفتم و خواستم زودتر برگرده.
طفلک داغونتر از من بود؛
و مثل همیشه من به خاطر درخواستم احساس گناه کردم!
ظهر مستر تماس گرفت
و از من خواست با بچه ها برم پیشش!
گفت که به این زودی ها برگشتنی نیست!
و من باز احساس گناه کردم!
صبح با مستر تماس گرفتم و خواستم زودتر برگرده.
طفلک داغونتر از من بود؛
و مثل همیشه من به خاطر درخواستم احساس گناه کردم!
ظهر مستر تماس گرفت
و از من خواست با بچه ها برم پیشش!
گفت که به این زودی ها برگشتنی نیست!
و من باز احساس گناه کردم!
آخی عزیزم چقدر درکت میکنم :((
ببین خواهر یه فکر اساسی کن... اینجوری داغون میشی.
کار برا زندگی کردنه نه اینکه زندگی فدای کار بشه!
ایندفعه را صبوری کن تا برگرده و بعد حسابی با همسرت حرف بزن و راهکار خوب پیدا کنید.
راستی استخاره کردی؟!
شما میخواین برین پیش همسر؟! با دوتا بچه سخته... به نظرم نری بهتره!! مگه چند روز دیگه میاد؟! همیشه ماموریتهاشون دو سه روز میشد! ایندفعه چرا بیشتره؟!!
ببین من شرایط تو را درک میکنم و حرفام از رو همدردی است ها :(
عزیز پست حذف کردی؟!!
نظرات ما هم به تبع اون حذف شد؟!
خوبی؟
بچه ها خوبن؟
چطور شد؟ رفتنی شدید نزد همسر؟