ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

3764.

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ

امشب برای اولین بار،

مستر با بدرقه ی رسمی بچه ها،

به ماموریت رفت.



+قبلا فقط من بدرقه میکردم

و ساعت رفتنش طوری بود که همیشه بچه ها خواب بودن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۱
لوسی می

نظرات  (۷)

:)
پاسخ:
:)
پستی رو حذف کردی؟  اون که درمورد بچه ها بود؟ یا من گمش کردم
که توصیه کرده بودی زود بچه دار بشین، که لذت دوتا خیلی بیشتر از یکیه؟؟؟؟
اصن تخصیر منه که اومدم روش کامنت بذارم:دی
پاسخ:
آره. تصمیم گرفتم این طور پستهای بچه ها نویسی رو زود به زود حذف کنم!
فقط میذارم که دوستان جان بخونن بعد حذفشون میکنم فکر نمیکنم خوب باشه رو وب بمونه.
نه خیر جانم! تخصیر شما اینه که همون موقع که خوندی کامنت نذاشتیییییی! :دی
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۱۹ بلاگر آرام
رسمی؟
پاسخ:
آره دیگه رو بوسی و از زیر قرآن ردکردن و اینا!
در راستای جوابهات به نظرات: 
1. هر دفعه قرآن می گیری یعنی؟
2. مگه چشه این جور پستها بمونه رو وب؟
پاسخ:
1. آره.
2. چون بچه ها فی الذات دوست داشتنی و شیرینن، نمیخوام کسی حسرتی به دلش بمونه یا آهی به دلش بیاد.
اونهایی که همون روز اول میان و میخونن دوستانمن که اکثرا میشناسمشون.
راستش همین قدر هم که ازشون می نویسم نگرانم که مبادا باعث مشغول شدن فکر کسی بشم یا کسی مقایسه ی منفی بکنه از بچه های من با بچه های خودش یا هرچیزی مثل اینها.
من با شوهرت مقایسه می کنم 
نه با بچه هات 
البته شرایطت خیلی سخته خدا ان شاءالله گشایش بذاره براتون ولی به نوع رابطه تون حسرت می برم 
نزنی اونا رو دود کنی ها 
پاسخ:
فکر میکنم برای اینه که مجردی و بعد خیلی رویایی ما رو میخونی.
مطمئنم اوایل وبمو نخوندی!
همینقدر برات بگم که این وب رو صرفاً به قصدِ غر زدن از زندگیمون ساختم!
یعنی یه وب ساختم که فقط غر بزنم و کسی هم منو نشناسه و خودمو خالی کنممممم!
این چیزی هایی که من مینویسم همه ش از زاویه نگاه منه! همه ش!
من حس خودمو می نویسم و تلاش های خودمو.
و معلوم نیست حس مستر دقیقا چیه!
اصلا فکر نکن که زندگی ما از اول این بوده. اونهایی که منو از اول خوندن
گاهی باور نمیکنن که حس من اینقدر نسبت به زندگی با مستر تغییر کرده!!
حتی چند بار بهم گفتن! که تو همونی؟ یا ما اشتباه گرفتیمت!!
یا چی شد که اینطوری شد! یا هرچی!
مستر قبول بکنه یا نکنه، این "من" بودم که زندگیمونو نجات دادم! خخخخخ!
هرچند که خداوکیلی مستر هم واقعا مرد میدان بود و ثابت باقی نموند و لجبازی نکرد و موازی با من تغییر کرد و اینطوری شد که ما به ثبات رابطه ایِ الانمون رسیدیم که به نظر من تا ایده آل شدن راه زیادی مونده!
اینوخواستم بیام وب خودت بگم گفتم شاید بد نباشه بقیه هم بخونن و بدونن از یه جا باید شروع کرد قصه ی عشق رو دوبارهههه!
۰۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۵ مامان محمدمهدی
پس حسابی باباشون ذوقزده شده:)
در جوابت به اشک: باید خیلی انگیزه داشت برای تغییر کردن، خوبه از انگیزه هات هم بگی
پاسخ:
:))
فکر کنم بیشتر متاثر بود!

+خب چون اون کامنت هم ذیل همین پسته، این جواب رو هم همین جا میدم.
حقیقتش اینه که من فهمیدم ایراد دارم این مهمترین دلیل برای تغییر بود.
یه روزی نشستم با خودم فکر کردم که زندگی بدون من برای مستر چطور خواهد شد.
و زندگی بدون مستر برای من!
جدای از اتفاقات اجتماعی و تبعاتی که برای هردومون میداشت، فقط به لحاظ عاطفی و احساسی به لحاظ مفیدبودنمون برای هم، و ارزش داشتنِ زندگی کردن با هم.
و وقتی صادقانه نگاه کردم من ویژگی خاصی برای ارائه به مستر نداشتم. من هیچ شخصیت خاصی نبودم. من هیچ چیزی نداشتم که مستر به خاطر اون، من رو به صورت خاص دوست داشته باشه و بخواد. من شاید از نظر خیلی ها آدم جذابی بودم اما در نقش همسری، یک همسرِ کاملا معمولی بودم و حتی گاهی کمتر از معمولی. و این برام اصلا قابل هضم نبود که بپذیرم هیچی ندارم که منو متمایز کنه.. البته انصافا مستر هم همینطور بود! معمولی و گاهی کمتر از معمولی! همیشه این برام خیلی مهم بود، این معمولی بودن مستر عذابم میداد دوست داشتم که خاص باشه، اما بعد دیدم خودم هم دقیقا معمولی و کمتر از معمولی هستم و این دیگه برام زور داشت پذیرفتنش و تن دادن به معمولی بودن و معمولی ماندن!! راستشو بخوای از پی بردن به اینکه رفتار مستر واقعا شایسته ی خودمه خیلی از خودم شاکی شدم.
اما این حقیقت بود و باید باهاش کنار میومدم!
البته مستر همیشه ویژگی های شخصیتی ایده آلی داره و داشت که بارها تو وب گفتم و اینو از اول میدونستم، اما خب اون ویژگی ها، ویژگی های یک آدم و انسان ایده آل بود نه یک همسرِ ایده آل! درست مثل جذابیت من در نگاه بقیه! من آدم جذابی بودم اما همسر جذابی نبودم!
و این شد که تصمیم گرفتم معمولی نباشم تا زندگیم هم معمولی و کمتر از معمولی نباشه.
ما همه مون زندگی میکنیم به قصد آخرت سازی! البته اصلش اینه که به این قصد زندگی کنیم.. من همیشه میدونستم که همسر و خانواده ی هرکسی مهمترین اشخاص در شکل دهی آخرت آدم هستند، من فهمیدم ایراد دارم، فهمیدم که هیچکدوم از ادعاهای من برای اینکه همسرم فلان بود و بهمان بود که نشد به جایی برسیم، در آخرت نمیتونه بهانه ی رهایی بخشی برای خوب زندگی نکردنمون بشه، بهانه ی رهایی بخشِ از اینکه چرا خودم همسر خوب نبودم، من دوست نداشتم در قبال مسئولیت همسری روسفید نباشم. تحملشو نداشتم که بهم بگن اون زندگی کاملا شایسته ی سطح خودت بود و تو حق اعتراض هم نداری، من دوست داشتم حرفی برای گفتن داشته باشم، دوست داشتم چیزی برای عرضه داشته باشم،دوست داشتم دست بالا رو داشته باشم.. برای همین تغییر کردم و میگم الحمدلله مستر هم موازی با من راه اومد.. یه صحبتی هم از دکتر حبشی شنیدم و تو وب هم گذاشتم که در مورد امام حسن_علیه السلام بود که گفتند شاید جعده بخواد جعده و قاتل امام معصوم باشه، بذار باشه، مهم منم! من امام حسن مجتبی هستم و همیشه باید امام حسن مجتبی باقی بمونم!
این جمله منو خیلی تحت تاثیر قرار داد و من تصمیم گرفتم بی توجه به تمایل مستر برای چگونه همسر بودنش، خودم همسر خوبی باشم.
در یک کلام اینکه دوست داشتم خورشید خونه مون باشم.. هنوزم نیستم البته! خخخخخ! ولی خب دوست دارم باشم! همه مون دوست داریم باشیم اما این خورشید بودن فقط با تغییر خودمون شدنی میشه برای خورشید بودن، باید خورشید شد!
چه تصمیم قشنگی
بهت تبریک میگم که نذاشتی تصمیمت کبرایی بشه
ولی خیلییییییی مهمه که مسترت پابه پات تغییر کرده، چون در غیراینصورت تو فقط بار اضافیی رو متحمل میشدی که امثالِ من ، تحملش رو ندارن
حالا یا ایمانم ضعیفه-که هست- یا توانم کم
پاسخ:
آره این اثربخش بودنِ تغییر بر مستر خودش یه نعمت بزرگه من خیلی ها رو دیدم که خودشون تغییر کردن اما همسرشون اصلا همکاری نکرده.
و براشون خیلی سخت شده ادامه دادن راه وحفظ کردن نیتشون.
ان شالله که برای همه اثربخشیِ دنیا و آخرت وجودداشته باشه تو تغییرات مثبتشون.