3765.
4 ساله که من هرگز حتی یک لحظه،
وقتی پسرک بیداره،
نتونستم با آسایش چشم رو هم بذارم.
همیشه باید مراقبش می بودم.
از خیلی از مادرها شنیدم که اسباب بازی میریختن جلوی بچه ها،
یه ساعت، نیم ساعت، یه ربع، نه! اصلا پنج دقیقه فقط،
چشم رو هم میذاشتن و تجدید قوا میکردن،
اما من هرگز نتونستم!
یعنی پسرک هرگز نذاشت!
این شد که همیشه بعد از نماز صبح،
با اینکه غالبا دیگه خوابم نمیاد،
اما گاهی به زووووور میخوابم،
که ظهر کم نیارم! که اگر کم بیارم دیگه دیگه!
یکی دو ماهی هست که پسرک صبح که بیدار میشه
(گفته بودم که همیشه پسرکه که ما رو بیدار میکنه:دی)
اگر ببینه ما ترجیح میدیم بخوابیم،
از فریزر نون در میاره،
و غالبا تلویزیون روشن میکنه
و من میتونم لااقل به بهانه ی انتظار برای گرم شدن نون،
یه ربعی بیشتر بخوابم.
هرچند که تمام اون مدت حواسم هست که پسرک بیدارهههه!
انقدر این اتفاق، این بزرگ و فهمیده و عاقل شدن پسرک برام لذت بخش بود،
که برای خیلی ها تعریف کردم که دیگه پسرک بزرگ شده،
و من میتونم مطمئن باشم تو دقایق چرتی بودن من،
بلایی سر خودش و حتی گل پسر نمیاره!
(یادم نیست تو وب هم نوشتم یا نه!)
حالا امروز،
تمام رویاهام بر باد رفت،
و فهمیدم نباید هرگز به پسرک و گل پسر اعتماد کرد!
پسرک ساعت هشت و اندی بیدار شد،
و من خوابم میومد.
صدای تلویزیون بلند شد،
گفتم خب! مثل همیشه نشسته پای تلویزیون!
اما زهی تصور باطل، زهی خیال محال!
چشمتون روز بد نبینه!
وقتی از جام بلند شدم،
دیدم با همکاری گل پسر،
نزدیک یک کیلو شیرینی برنجی رو پودر کردن،
و زندگی برام نمونده!
زندگی مهم نیست!
تمام سر و روشون رو پودرشیرینی پاشیده بودن.
تمااااااااااااام موهاشووووون!
دستها، پاها، رو مبل ها، رو فرش، رو سرامیک!
وااااای خدا!
صحنه غیر قابل هضم بود برام!
به ناچار هر دو رو حموم بردم، و شیرینی ها رو جارو کردم.
این شد که ما ساعت دوازده ظهر صبحانه خوردیم!
+من جارو میکردم، پسرک بقیه ی شیرینی ها رو پودر میکرد که خیالش راحت بشه، این دیگه جیغمو درآورد!!
بعد باز من جارو کردن رو ادامه میدادم، و گل پسر خاک گلدون ها رو رو زمین می پاشید!
که یه ماهی بود این کار رو نکرده بود و فکر میکردم دیگه فراموش کرده این کار رو!
آخه چراااا؟؟؟!
+عجب روزی بود! :|
+همینطوری اضافه کنم که الحمدلله پسرک در طول روز بیشتر از یک ساعت، یک ساعت و نیم تلویزیون تماشا نمیکنه.