پاسخ:
ما تیرماه ۸۹ ازدواج کردیم و آبان ۹۱ پسرکم رو در آغوش کشیدم. البته ۱۵ ماه هم عقدمون طول کشید.
خوندن پستها و عقاید قبلیم جالبه. این پست مربوط به پنج سال قبله و تو زندگی ما خیلی چیزهااااا الان تغییر کرده. اما حقیقت اینه که من تحت فشار اصرارهای همسرم به بارداری رضایت دادم و او هم نگرانِ فوت مادربزرگش بود که به بارداری اصرار داشت وگرنه هیچ کدوممون اون روزها بچه نمیخواستیم! این علتِ واهی باعث می شد که حس بدی داشته باشم. نمیدونم از خوندن پستهام چه ویویی از زندگیمون برات ایجاد شد چون چندین پست هم رمزگذاری شده ولی عمده ی اختلافات من و همسرم در بدو زندگیمون این بود که او خیلی به رضایت اطرافیان توجه می کرد و اهمیت می داد در حدی که رضایت خودمون رو فدا می کرد. از این منظر احساس بدی از تولد زودهنگامِ پسرم داشتم هرچند که خییییلی هم زود محسوب نمیشه. البته علل دیگری هم در این احساس دخیل بود ولی عمده دلایلش همین بود.
پاسخ:
شما چقدر از عروسیتون گذشته بود؟ و عذاب وجدانتوت برای چیه؟ شاید بتونم کمکی کنم چون من هم نسبت به پسرم عذاب وجدان داشتم هم خودم. اما الان همهش رفع شده ^_^