4281.
تقریبا نیم ساعت قبل،
پسرکم رو برای اولین بار سوار سرویس کردم و فرستادمش به مهد..
اغراق نیست که بگم اون لحظه ی حرکت کردن سرویس،
و دست تکون دادن های پسرک،
من خود به چشم خویشتن،
دیدمممم که جاااااانم می رود...
:((
+تمام راه رو گریه کردم و برگشتم بالا و شروع کردم به قرآن خوندن،
احساس کردم فقط اینطوریه که آروم میشم،
و این آیات تو صفحه ی پیشِ روم بود:
الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهدینِ، او که مرا آفرید و خودش هدایت می کند،
وَ الَّذی هُوَ یُطعِمُنی وَ یَسقینِ، او که مرا غذا می دهد و سیراب می کند،
وَ إذا مَرِضتُ فَهُوَ یَشفینِ، و آنگاه که بیمار شوم، اوست که مرا شفا میدهد،
وَ الَّذی یُمیتُنی ثُمَّ یُحیینِ، او که مرا می میراند و زنده می کند..
(78-81 شعراء)
+پسرم من فکر میکردم که خوبه که که دارم تو رو به خدای مهربون میسپارمممم،
اما در حقیقت این خداست که همواره مراقب تو بوده و هست و باشد ان شالله.
الهی إنّی أُعیذُهُ بِکَ و ذُریَّتَهُ مِن الشَّیطانِ الرَّجیمِ.
+بی ربطه اما خدا به مادران شهدا عجب صبری دادههههه.. :((