4286.
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰ ب.ظ
شنبه که به تبعیدگاه* رفتم،
فکر کردم که یکشنبه دیگه آخرین روزه،
و تا هفته ی آینده هم کارهای جانبی رو انجام میدم و تموم میشه،
اما این مدت، درگیر بیماری بچه ها و دکتر خودم شدم،
هر روز دارم میرم بیرون،
از شنبه هر روز مامانم برای نگه داشتن بچه ها اومده اینجا،
اما هنوز که هنوزه قسمت نشده که برای بار آخر برم تبعیدگاه!
آدمیزاد از فردای خودش هم خبر نداره،
همه ی برنامه هام به هم ریخته!
می ترسم از تمام نشدن پایان نامه م...
*جدّاً که این اسم برازنده شه! نحس ترین جایی که به عمرم رفتم!
۹۶/۰۹/۲۷