4356.
امروز صبح رفتم هدیه ای که از طرف فرشته ی مهربونِ مهد برای پسرک خریده بودم رو به مهد تحویل دادم!
بعد که برگشتیم خونه گفتم با گل پسر بریم دوچرخه سواری.
دوچرخه ها هم که از تابستون حسابی خاک گرفته بودن
در نتیجه شروع کردم به شستنشون.
دیدم بدون شلنگ و سطل شستن دوچرخه زیر شیر آب فقط اسرافه و خیلی هم سخته،
رفتم از مدیرساختمونمون شلنگ ساختمون رو بگیرم وصل کنم،
این شد که رفتیم تو خونه شون و مشغول حرف و بازی شدیم :)
و فهمیدم پسرشون مشکل داره،
یعنی مطابق با سنش رفتار نمیکرد و حتما مشکل فیزیولوژیک داشت،
به نظرم میومد که خانم همسایه خیلی مستأصل شده بود،یا شاید خیلی با من تعارف داشت و نمیخواست مشکل پسرش رو بفهمم،
خیلی سعی کردم بفهمم در این شرایط رفتار و واکنش درست از جانب من چی میتونه باشه،
اما خب به نتیجه نرسیدم و برای همین اصلا چیزی بروز ندادم.
خیلی ناراحتم،
خیلی حالم بده :((
من اصلا نمیتونم این نوع از طبیعت رو هضم کنم،
و تعامل با این کودکان،
خیلی خیلی خیلی بهم فشار روحی و روانی وارد میکنه.
و واقعا از صمیم قلبم همیشه آرزو میکنم هیچ پدر و مادری به این آزمایش سخت با فرزند مبتلا نشن.
(خدایا کاش یک بار برای همیشه این دعا رو مستجاب می کردی :(()
بعد از اتمام خاله بازی،
دوباره رفتیم پایین که دوچرخه رو بشوریم.
وسط شستشو همسایه ی روبرومون اومد.
طفلک به خیانت همسرش پی برده بود! :((
فکر میکنم ظرفیت دریافت انرژی های منفی در من همین امروز پر و لبریز شد...
:(((
+چطور ظرفیت خود را بالا ببریم؟ :(
چقدر انرژی منفی ؟
"واقعا از صمیم قلبم همیشه آرزو میکنم هیچ پدر و مادری به این آزمایش سخت با فرزند مبتلا نشن"
آمین