4417.
فأما بنعمةِ ربِّکَ فَحَدِّث.
+درباره ی نعمتهای پروردگارت سخن بگو.
++بگم؟
براتون بگم که روز پنجشنبه من مرگ همه ی آمال و آرزوها و امیدهام رو به چشمم دیدم؟
براتون بگم که لحظه لحظه ی اون یک ساعت فکر میکردم که دیگه زندگیم هیچ ارزشی نداره،
اما تو تمام اون لحظه های طاقت فرسا که داشتم می مردم و کم مونده بود از فرط غم و غصه دق کنم،
فکر میکردم که خدا منو می بینه، و محال ممکنه که دستم رو نگیره که در اوووج اضطرار بودم..
رفقا گم شدنِ بچه ی آدم، گم شدنِ پاره ی تن آدم، بدترین دردیه که آدمیزاد میتونه بهش مبتلا بشه،
تو اصلا نمیتونی اون حسها رو تصور کنی!
چشماتو می بندی و باز می کنی و میگی الانه که بدویه بیاد بغلم و بگه مامانیییییی!
اما نمیاد! و تو نمیدونی کجاست! دست کی افتاده؟ داره چه کار میکنه! میخنده یاگریونه؟ اصلا حواسش هست که تو دیگه پیشش نیستی؟
هر بچه ای که می بینی میدوی سمتش میگی پیداش کردم!
اما اون نیست... یهو می فهمی که اون نیست و دوباره زندگیت رو سرت خراب میشه...
آآآآآخ که من تو اون یک ساعت دق کردم گل پسرم!
اونقدر که هنوز که هنوزه بعد از نزدیک به چهل ساعت از اون ماجرا،
اشک میریزم و دعا میکنم که خدا برای هیچکس نخواد که حتی یک لحظه، یک آن، اون حسها رو تجربه کنه...
خدایا تو دوباره گل پسر رو به من دادی.
برای بار دوم،
صحیح و سالم.
اگر لحظه لحظه ی عمرم شکر کنم کمه.. به خدا کمه، کم بودنش رو با ذره ذره ی وجودم می فهمم...
و این فقط یکی از نعمتها و لطفهای تو به ما و زندگی ماست...
فاما بنعمة ربک فحدث.
الحمدلله.
چه لحظات سختی بوده ...
خدا رو شکر ...