داستانِ عذاب آور هر روز زندگی ام!
حتما تا حالا شده گزینه ای برای انتخاب به عنوان غذای ظهر نداشته باشین،
اما تا حالا شده هیچ رغبتی به غذا خوردن هم نداشته باشین؟
والا اوضاع من الان هردوی این مصائب به صورت همزمانه.
دو ماهی هست که آشپزی برام به عذااااااب تبدیل شده!
این روزها به هزار زحمت و عذاب ظهرها یه غذای بخور و نمیر می پزم و عصرها با یه مکافاتی عصرونه درست میکنم که رفع تکلیف کرده باشم و شام هم که هیچی!
و بعد مدام تو فکرم که امروز بچه ها گوشت نخوردن و تخم مرغ نخوردن و فلان و بهمان!
یعنی عذاب سوبله! :/
مستر میگه حوصله نداری غذا بپزی از بیرون سفارش بده!
بهش میگم والا این روزا منوی رایگان ارم رو هم جلوم بذارن هیچی انتخاب نمیکنم!
گاهی هم برای برداشتنِ بار تهیه ی غذا، شبها غذا سفارش میده،
اما من بیش از دو لقمه نمیتونم بخورم!
نه اینکه زود سیر بشم بلکه رغبتی ندارم!
روزگار سختیه :/
+کلا انگیزه های غذاخوردنم رو از دست داده م!