245.
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ب.ظ
"آمدم پای سیستم
که ببینم چه برایم آف گذاشته ای.
مچت را به خیال خودت موقع آف نوشتن گرفتم.
تو نوشتی و من گریه کردم.
تو نوشتی و من باور نکردم.
گفتی فردا می بینمت.
فردایی که هرگز نیامد."
چقدر دردناکه تصور لحظه ی وقوع این جملات.
با خوندنشون روی قلبم احساس فشار میکنم.
دیوانه ام! نه؟!
که ببینم چه برایم آف گذاشته ای.
مچت را به خیال خودت موقع آف نوشتن گرفتم.
تو نوشتی و من گریه کردم.
تو نوشتی و من باور نکردم.
گفتی فردا می بینمت.
فردایی که هرگز نیامد."
چقدر دردناکه تصور لحظه ی وقوع این جملات.
با خوندنشون روی قلبم احساس فشار میکنم.
دیوانه ام! نه؟!
۹۲/۱۰/۱۸