و درجات انسان، به درجات عزم اوست.
پیرو پست قبل اومدم از مصادیقِ مورد نظرم بنویسم.
اول یه مقدمه عرض کنم. سعی کنید بدون قضاوت بخونید.
در طول تحصیل، من واقعا دانشآموز باهوشی بودم.
و هستم! :دی
هوش دو منظر داره. یکی آیکیو و دیگری ایکیو.
امروز در مورد آیکیو میگم و در مورد ایکیو بعداً.
خب باید اعتراف کنم سطح آیکیوم نسبت به نرمال جامعه خیلی بیشتر بود.
بارها تو نهادهای رسمی تست هوش دادم و بارها نتایج خیرهکننده کسب کردم و غالباً تو دو درصدِ استثناییِ جامعه قرار میگرفتم.
نمیخوام از خودم تعریف کنم چون بیفایده است در این مکانِ غریبه آدم از خودش تعریف کنه.
اینو میخوام بگم که در چنین شرایطی از آیکیو داشتن، دو ایراد بزرگ همواره بر بنده وارد بود که باعث شکست من و فرسایش استعداد من در طول زمان شد و باعث شد عملاً به جای خاصی نرسم.
اولی عدم پشتکار و عدم وجودِ عزمِ جزم و عمل گرایی.
خب در همین مورد اول بگم که همیشه مورد تحسین بودم. و به قولی درس نخونده شاگرد اول بودم. تمام رتبههایی که کسب کردم با درس نخوندن به دست اومد! از رتبههای دوران تحصیل در مدرسه تا قبولیِ کارشناسی و کارشناسی ارشد و همهچیز. و این خیلی خیلی بد بود و اطرافیان بدون اینکه بدونند بر این تنبلی و عدم تلاش من دامن میزدند و تحسینم میکردند که بدون تلاش همیشه بهترینم!
چقدر این تحسینِ مهربانانه میتونه ویرانگر باشه. اونها نمیدونستند اما من ویران شدم. من هیچ سعی و تلاشی برای رسیدن به مطلوب نمیکردم و مطلوبها پی در پی به دست میومدن و شاید براشون سخت بود که سطح چالشها رو برام بالا ببرند. چالشهایی که من باهاشون مواجه بودم خیلی راحت و بدون تلاش به بهترین نحو و در عالیترین سطوح نتیجه میداد.
دوستانی که وبم رو دنبال میکنند میدونند که من حتی برای دکترا هم ذرهای تلاش نکردم و رتبه خوبی هم آوردم ولی همون عدم تلاش و ممارست و پشتکار برای بالابردن سطح پژوهشی باعث قبول نشدنم شد(صرفاً برای شاهد آوردن!)
تنها موضوعی که یادمه در مقولهی تحصیل براش تلاش کردم پایاننامهم بود که خب با دست روی دست گذاشتن انجام نمیشد وگرنه اونو هم همونطوری انجام میدادم!
و دوستان میدونند که انجام پایان نامه من حدود سه سال طول کشیده! درسته که بهانهی مرخصی رو داشتم و سنوات نخوردم و کل کار رو در حقیقت در یک سال انجام دادم ولی همون یک سال هم زیاده و چه بسا خیلیها در شرایط مادری من و بلکه شرایط سختتر از من هم باشند و بدون هوش و استعداد من، خیلی سریعتر و بهتر کارشون رو تموم کنند!
در غالبِ پروژههای دانشگاهی من یا نقش جمعبندی کننده رو داشتم و یا نقش مغز متفکر و طراح پروژه. و سایر کارها رو همگروهیها انجام میدادن.
این عدم پشتکار و عدم تلاش در طول زمان لطمات غیرقابل جبرانی به من وارد کرده. لطماتی که ساعتها میتونم در موردش حرف بزنم و پشت سر هم پست بنویسم. تنبلیای که در من نفوذ کرده سخت از بین میره. خیلی سخت. و هنوز هم گریبانگیرمه.
یک روز وضعیتم رو موشکافی میکردم دیدم اصلا انگار از تلاش کردن گریزانم!
دوست ندارم تلاشم نتیجه نده. من آدمِ شکست خوردنِ پس از تلاش نیستم (با اینکه تا به حال برام اتفاق نیفتاده!)
من ترجیح میدم تلاشی نباشه که اگر شکستی بود به خودم خرده نگیرم. خب طبیعتاً در طول سالهای تحصیل بالاخره یه جاهایی رتبه ی یک نبودم و مثلا وقتی رتبهی دورقمی کنکور رو آوردم، توجیه اطرافیانم برای دلداری دادن به من این بود:" اشکالی نداره. تو تلاشی نکرده بودی و رتبهت دورقمی شده. اگر میخوندی یک رقمی میشد، تو بینظیری!" این دلداری برام دلچسب بود. من واقعا حتی یک ماه کامل هم درس نخونده بودم و این دلداری اونقدر جذاب بود که عطشِ موفقیتهای بیشتر و مثلاً رسیدن به رتبهی یک رو هم تسکین میداد و منو بیخیال میکرد.
هنوز هم اگر در دانشگاه و بین اساتید جایگاه خوبی دارم از صدقهسرِ هوش و استعدادمه که میتونم موضوعات رو کنار هم بچینم و تحلیل کنم وگرنه واقعاً خودم موندهم که این اساتید چی از من دیدن که اینقدر به من لطف دارن؟! :/
حقیقت اینه که من در طول زمان همراه با تحسین بقیه و نگاه محدودی که نسبت به موفقیت داشتند تا حد خیلی زیادی ناخواسته عزمم رو مدفون کردم.
باور کردنی نیست که این رویکرد حمایتیِ به ظاهر مثبت و تحسین از جانب اطرافیان(معلمین، خانواده، دوست و آشنا و اطرافیان) چه تاثیر مخربی میتونه رو یک انسان و شخصیتش و زندگیش بذاره. اونها قطعاً نیت خیر داشتند اما نیت خیری که با عمل صحیح نباشه کارها رو ویران میکنه.
حقیقت اینه که این نوع از حمایت و این نوع از برخورد با کودکان و نتایجی که کسب میکنه باعث اصالتِ نتیجه در ذهن کودک میشه و نه اصالتِ تلاش. و بدتر از اون اینکه نتیجهی بدتری که بدون تلاش به دست بیاد رو ارزشمندتر از نتیجهی بهترِ ناشی از تلاش نمایش میده و این، برای کودکان باهوش بسیار آسیبزاتر و ویرانکنندهتره. در چنین شرایطی اگر شما نتونید با بالا بردنِ سطح چالشها کودک رو به تلاش وادار کنید رسماً فاتحهای نثار شخصیتش کردهاید.
خدا میدونه چقدر عمل به حدیثِ العملَ العملَ، ثمَّ النهایه النهایه و الاستقامه الاستقامه ... برای من سختههههه!
تیتر رو بخونید تا میزان ویرانگریِ این نوع از برخورد محیط و اجتماع، که باعث مدفون شدنِ عزم انسان میشه رو دریابید.
به بچههامون یاد بدیم مهم اینه که تلاش کنند. نتیجه مهمه اما تلاش کردن هزار برابر مهمتر از اونه. و چیزی که ارزش ایجاد میکنه نتیجه نیست. بلکه حدّ تلاش و سعی آدمها در انجام اموره.
ما مکلف به وظیفه هستیم و نه مکلف به نتیجه.
این خییییلی مهمه.
+نمیدونم برداشت شما تا چه حد به منظورِ من از پست نزدیکه(که تجربه نشون داده که غالباً در ایجاد برداشت صحیح در مخاطب ناتوانم!) یا تا چه حد این پست براتون مضحک به نظر رسید ولی خوشحال میشم نظرتون رو در مورد این تاثیرات محیطی (خاصه همین موردِ تلاش و عزم) رو برام بنویسید.
به نظر شما چه رفتاری از جانب اطرافیان باعث میشه کودکان ما در طول زندگی تلاش کردن بیاموزند/نیاموزند؟!
مورد دوم رو تو پست بعد میگم.