فرار از خاص بودن+ دعوت عام ^_^
پیرو دو پستِ قبل.
تو پست قبلی بعد از مقدمهای که راجع به شرایط خاص خودم گفتم این رو عرض کردم که نتیجهگراییِ اطرافیان میتونه به راحتی عزم جزم یک کودک رو از بین ببره. مورد دومی که میخواستم از اثرات رفتار سایرین بر خودم بگم عدم توجهطلبی و تلاش برای انزوا بود که این مورد خودش هم رو مورد اول هم اثر میذاره و در از بین بردن تلاش کودک موثره.
قطعا وقتی یک کودکی باهوشه یا تو یه زمینهای خاصه و استعدادی داره همهی اطرافیانش تشویقش نمیکنند و قطعاً مورد حسادت هم واقع خواهد شد. این حسادت اگر در سنین پایین به بچه بیان بشه یعنی کودک بفهمه که عدهای که اونها رو دوست داره، دارن بهش حسودی میکنن تبعات خیلی بدی میتونه داشته باشه. چون کودکان فی نفسه همدلی رو بلدن. شما ببینید یک کودک سه ساله وقتی میبینه که دوستش زمین خورده میره به مامانش یا اطرافیانی که اونجا هستند اطلاع میده که فلانی خورد زمین و طلب کمک میکنه. ولی همین کودک اگر هفت و هشت ساله باشه(مخصوصا پسربچهها) نمیره این خبر رو بده و از کسی کمک بخواد! چرا؟ چون دقیقاً همدلانه رفتار میکنه و خودش رو به جای او تصور میکنه. کودک هفت، هشت ساله دوست نداره اطرافیان به کمکش بیان.
خب متاسفانه هرقدر سن آدمها بیشتر میشه همدلیهاشون کمتر میشه چون ناشی از تاثیرات محیطی به فضای رقابت وارد میشن و گویا ناچارند یه سری چیزها رو قربانی کنند که حالا بحث ما این نیست و میگذریم.
عرض میکردم از حسودیها و حسرتهای سایرین.
یه بار وقتی مورد تشویق دوستی قرار گرفته بودم دوست دیگری که خیلی بزرگتر از من بود و حرفش حرف حساب میشد با تشر بهم گفت چرا فکر میکنی تو همهچیزت باید با بقیه فرق داشته باشه؟
حالا فکر نکنید با یه بار شنیدن این جمله چنین شدم. به کرات این بازخورد رو در سالهای خیلی کودکانهم دریافت کردم. و این منو آزار میداد. من واااقعا دوست نداشتم هیچ چیزی از من با بقیه فرق داشته. و این باعث میشد و هنوزم باعث میشه که خیلی جاها اصلا ابراز وجود نکنم و سکوت کنم(منظورم فضای حقیقی است و نه فضای مجازی).
من تقریباً هیچ وقت به دوستانم اجازه ندادم در مورد موفقیتهام حرفی بزنن! اگر مامانم نزد کسی از من تعریفی میکرد حتما مانع میشدم. اگر کسی دلیل موفقیتم رو میپرسید میگفتم شانسی بوده! هیچوقت، هیچ موفقیتی رو به خودم نسبت ندادم و همین موضوع باعث کمتر و کمتر شدنِ اعتماد به نفسم شد چون به خودم القا میشد که واقعاً شانسی بوده و همین فرار از توجه اطرافیان باعث کمتر و کمتر شدنِ تلاشم برای موفقیتهای بیشتر میشد. من هیچوقت بابت هیچ موفقیتی لذت عمیق نبردم همیشه نگران بودم برای کسانی که آزار میبینند.
برای یه مسابقهای که من رتبه برتر شده بودم یک ماه تمام اسم من رو سردر دبیرستانم بود. اسم من ذیل همهی کارنامههای شرکت کنندگان اون آزمون در سطح کشور بود. (دقیقا ًعاملی که باعث شد تغییر دادن نام خانوادگیمون توسط بابام که حدود ده سال قبلتر به صورت سری انجام شده بود نزد اقوامش فاش بشه و بابام با اون همه تعصب فامیلی بیتعصب و خائن به اصالتهای خانوادگی تلقی بشه😂😂 ) بعد من هروقت میخواستم وارد مدرسه بشم اطرافمو نگاه میکردم کسی نباشه و من و بنر رو با همدیگه نبینه!
با اینکه همه بچهها منو میشناختن ولی دوست نداشتم کنار افتخارم دیده بشم.
و بارها و بارها از بابت نهایت تواضعم توسط دوستانم تشویق شدم.😁 ولی اونها نمیدونستند که من دارم آسیب میبینم و در ورطهی افراطیِ این تواضع افتادم.
از یه جایی به بعد من فقط با بچههای ضعیفتر کلاس دوستی و نشست و برخاست میکردم. البته مدرسه ما خیلی تاپ بود و ضعیفترهاش هم خوب بودند اما خب.. من ترجیح میدادم با کسانی دوستی کنم که مثلاً امیدی به قبولیِ دانشگاه تهران و شریف نداشتند و بدیهتاً المجالسه موثره.
این مجالست مزیدِ بر علت شد تا من عزم خودم رو بیش از پیش مدفون کنم و به همون حد از نتایجی که به دست میومد راضی باشم.
در دانشگاه و دوره کارشناسی هم دقیقا این اتفاق برام افتاد. در تمام طول تحصیل من تمایل نداشتم بهترینِ کلاس باشم. من زیاد سوال نمیپرسیدم. خودمو تو چشم معلم و استاد فرو نمیکردم. سوالاتمو شخصا پیگیری میکردم و گاهی هم اصلا بیخیالش میشدم(همون عدمِ تلاش). من بسیار بسیار بسیار تمایل داشتم که در کلاس گم باشم. درست مثل بقیه نمره بگیرم. معدلی مثل بقیه داشته باشم. حدی مثل بقیه رو تجربه کنم. چیزی که باعث شده الان که عاقلتر شدم و از لاک خودم در اومدم حسرتی همیشگی از ایام کارشناسیم به دلم بذاره و وقتی میرم اونجا به حال خودم گریه کنم!(در هر دو مورد سابق بر این، پست نوشتم!)
این، دقیقاً چیزیه که عامل اصلی تغییر رشتهی من در ارشد شد. و البته که این تغییر رشته کمکم کرد تو همین زمینه دوباره زنده بشم و برام خیر بود اما خب این تغییر رشته چیزی نبود که من واقعا بخوام اتفاق بیفته و از این دست موارد تو زندگیم بسیار بسیار فراوونه که جا نداره بگم. مثالهای مدرسهای و تحصیلی زدم چون تو برههی مدرسهها هستیم و این آسیب بیشتر ناشی از مدرسه و اجتماعه.
حالا از این سه پستِ متوالی که میتونه مداوماً ادامه پیدا کنه و آسیبهای بیشمار رو متوجه بچهها بکنه(علیالخصوص بچههای حساستر) چی میخوام بگم؟
میخوام بگم حواسمون به بچههامون باشه. اینکه بهشون بگیم تلاش کن و نتیجهگرا نباش بیفایده است. باید بهشون بیاموزیم چطور زندگی کنند. باید بهشون یاد بدیم متفاوت بودن اشکالی نداره (خیر سرم تفاوت من در جهت حسرتِ بقیه بود و نتیجهش شد این! اگر در جهت دلسوزیِ بقیه میبود چی میشدم!) ولی تفاوت داشتن وقتی بیاشکاله که ارزش ایجاد کنه و تو باید همیشه تلاش کنی که تفاوتهای ارزشمند در خودت ایجاد کنی. کار خیلی سختیه که بتونی زیر و زبر شخصیت بچهتو رصد کنی و حواست به تغییراتش باشه ولی شدنیه. اجازه ندیم بچههامون تو لاک خودشون بزرگ بشن و با تحلیلهای خام خودشون مسیریابی کنن.
من فکر میکنم باید به بچهها یاد داد تنها کسی که از موفقیت تو بهره میبره خودت هستی و تنها کسی که از شکست تو صدمه میبینه خودت هستی. خودت رو دوست داشته باش و بدون هرکس تو رو دوست داشته باشه تو رو در راه بهتر شدن کمک میکنه و هرکس غیر از این باشه دوست خوبی برای تو نیست. علاوه بر این برای کمک به سایرین لازم نیست مثل اونها بشیم. بهتر اینه که کمکشون کنیم تا تو اون جنبههای برتری مثل ما بشن.(باورتون میشه هیچوقت دوست نداشتم به دوستام چیزی یاد بدم! همون فرار از تمایز. البته اگر میخواستن دریغ نمیکردم اما هیچوقت از این پاسخدهی به همسالانم لذت عمیق نبردم مگر اینکه اون شخص خیلی ابراز خرسندی میکرد یا اینکه کوچکتر از من میبود و سال پایینی محسوب میشد!)
خب بیاین بگین چطوری این چیزا رو عملا بیاموزیم؟ 😊
+میدونم این خصوصیتِ بدی نیست. اینکه آدم حواسش به اطرافیان و نداشتههاشون باشه خیلی هم عالیه. اما یه حدی داره و به نظر میرسه من از اون حد رد شده بودم.
این پست چالش نیست ولی واقعا از همهتون دعوت میکنم و بلکه خواهش میکنم به واکاوی اون اخلاقی بپردازید که مانع پیشرفتتون شده(تو هر زمینهای) و بعد بگردین و عامل ایجاد اون اخلاق و ویژگی رو پیدا کنید. و لطفا لطفا لطفا به من خبر بدین بیام بخونم. این واکاویها خیلی ارزشمندند. خیلی خیلی.
تا خط آخر انصافا تعریف و تبیین کاملی بود
نتیجه گیری های درستی هم بود
فقط یه اشکال تو کار بود اون اینکه شما خودت و وضعیت خودت رو تعمیم دادی و فکر میکنی که ممکنه بچه شما یا بچه های دیگران ممکنه اینطور بشن ...
همه عواملی که گفتین درست ولی خیلی از عوامل دیگه هم میتونه موثر باشه تو این روحیه و رویکرد ...
تأثیر و تاثری که میتونه بگیره برای هر کسی میتونه متفاوت باشه ولی خب احتمال درگیری مشابه هم هست؛ اینو از این باب میگم که نتیجه ای که من تو کارشناسی و اینا گرفتم خیلی اذیت کننده نبود .. من از اولم برام مهم نبود، اونی که میگید لذت عمیقی نبردین من هییچ وقت نبردم و همین الانشم نمیرم و اساسا از همینی که هستم دارم لذت میبرم نه عمیق از چیز هایی که دیگران براشون حسرته من خیلی عمیق لذت نمیبرم من از همین لذت سطحی لذت میبرم و راضیم ...
میدونین میخوام چی بگم، از همین غیر عمیق لذت بردن لذت میبرم و راضیم
به نظرم به جای حذف خیلی چیزها که در حیطه اختیارات ما نیست و به خیلی جیزای دیگه وابسته است بهتره رضایت از وضعیت داشتن رو به بچه هامون یاد بدیم و بگیم همینی که هستن خوبه، همینی که هستن مطلوبه ...
حالا ممکنه بگید این مانع رشده ولی خب کلی توضیح دارم اگه طرف ذره ای فهم و هوش داشته باشه میفهمه که از حالش باید راضی باشه همین بهترین چیزه !
برگرفته از lucy-may.blog.ir