تصمیم کبری.
دیروز بعد از مراسم روضه یکی از استادهامو هنگام خروج از مسجد دیدم،
و باهاش مشورت کردم.
در مورد اولویت کار و دکترا نسبت به هم و شرایط اون سازمان.
طفلک کاملاً بیمنت، نیم ساعت دم در مسجد واستاد و برام حرف زد.
وقتی برگشتیم مزایا و معایب شغل رو برای خودم ردیف کردم.
این شغل هیچ عیبی نداشت جز وضعیت بچهها و بقیهش همهش مزیت بود! ولی وضعیت بچهها کفه ترازوی عیوب رو سنگین میکرد تا حدی که وزن مزایا و معایبش برای من خیلی نزدیک میشد و اگر با ساپورت کامل مامانم همراه میشدم(همون طور که مامانم وعده داده بود) میتونستم با ارفاق کفهی معایب رو سبک کنم و از معایبش بگذرم و تن به کار بدم تا منافعش حاصل بشه.
اما از وقتی منع تحصیل دکترا هم تو ویژگیهای شغلیم قرار گرفته واقعاً کفهی معایبش سنگین شده.
و دیگه ارفاق جوابگو نیست.
دیروز سر دیگ نذری تصمیمم رو گرفتم.
به مستر گفتم من تصمیمم معلومه. اگر اپسیلونی رو حقوق من برای ایجاد گشایش اقتصادی حساب کردی بگو تا من با کمال میل و با حجت موجه برم سر کار و مزایا و منافعی که برای خودم داره رو هم کسب کنم.
و مستر گفت حتی یک درصد هم فکر نکن که من به انگیزهی پول تشویقت کنم بری کاری بکنی. درستو بخون و کاری رو بکن که به نفع خودته و دوستش داری ^_^
وااای بازم به مستر افتخار کردم :)
در صورتی که منع تحصیل برداشته بشه هم بعید میدونم قبول کنم برم. چون قطعاً با این شرایط رو من حساسیت ایجاد میشه و این با برنامههام نمیخونه و ارزششو نداره.
در هرحال این شغل برای من تموم شده است و تصمیمم رو گرفتهم.
فردا صبح میرم پیش استاد عزیزی که کار رو بهم معرفی کرد. و ایشون رو هم در جریان ماوقع قرار میدم. باید بدونه ناامیدش نکردم و مصاحبه قبول شدم ^_^
حالا ببینم خدا چی میخواد و چه آپشنهایی ارائه میشه. :دی
دعام کنید. دعاگوتون هستم.