وبلاگنویسی
واقعا نمیدونم چرا اینطور وبلاگ مینویسم؟
چرا زندگی و افکارمو با بقیه شریک میشم؟
اگر تاثیری بر جامعه میذارم خوبه(که بعید است*) وگرنه واقعا چرا؟
الکیالکی دوست میشم، به سایرین اعتماد میکنم،
گاهی حتی دوست دارم ارتباطهامونو جدیتر کنیم،
حتی دوست دارم برای بچههای مجازی هدایای واقعی بفرستم،
اما هیچ نیت درست درمونی پیدا نمیکنم که منو توجیه کنه که پامو از این نوع ارتباط مجازی فراتر بذارم و مثلا عکسمو بذارم، با دوستان مجازی قرار ملاقات بذارم یا یک هدیه براشون بفرستم.
کاری که قبلترها انجام میدادم. با دوستانم تو حرم قرار میذاشتم، براشون هدیه میبردم، شمارهمو دادم، مهمونشون کردم، دنبالشون رفتم، حتی همراه خانوادههاشون هم شدم، ولی آخرش رابطهها قطع شد.
به خاطر مشغله یا نمیدونم چی که باعث میشد دیگه از هم خبر نگیریم. هرچند هنوز هم جویای احوالشون هستم.
ولی آخرش که چی؟ :/
الکی الکیتر رابطهها قطع میشه و به سادگی یا سختی به خودمون میقبولونیم که رفتنِ فلانی اونقدر هم مهم نیست.
او فقط یک شخصیت مجازی بود!
و اگر نبود پس چی بود؟
هوم؟
وقتی موشکافی میکنم میبینم ارتباطهای اندکی هست که میتونه منو به اهدافم نزدیک کنه، یا اون شخص همراهی برای مسیرهای من باشه، پس چرا ارتباطها رو ادامه میدم؟
چرا ناراحت بودن یا دلخورشدنِ آدمهای مجازی اینقدر مهمه؟ چرا افکارشون اینقدر مهمه؟ چرا سعادت و شقاوتشون حتی(!) اینقدر مهمه که براشون وقتمون رو میذاریم؟
هوم؟
البته این سوال در مورد آدمها و دوستان واقعی هم هستا!
ولی خب برای آیندهی رابطه با اونها میشه چیزی متصور شد و هدف مشترکی پیدا کرد، هرچند به زور! ولی قبول کنین تایمی که برای دوست واقعی مصرف میشه بسیااار بهصرفهتره!
نمیخوام از مزایای وبلاگنویسی چشم بپوشم ولی به پوچی رسیدم! کمکم کنین. :/
*چرا بعید است؟ چون در فضای مجازی هرکسی از ظن خود یار تو میشود!