هیچکاری برای انسان سختتر از تفکر نیست.
اول شرط مجاهدت با نفس و حرکت به سوی خدا تفکر است.
و تفکر یعنی انسان لااقل در هر شب و روز مقداری ولو اندک فکر کند که این همه نعمات و رحمت گسترده و ارسال انبیا و کتب و راهنماییها برای چیست؟
آیا همهاش برای ادای شهوات بوده است؟ آیا انبیا که ما را از شهوت و دنیا پرهیز میدادند با ما دشمنی داشتهاند؟
آیا این نفس شقی که سالهای سال در پی کسب شهوات عمر خود را صرف کرده چیزی نصیبش شده؟ آیا آنکس که تو را دعوت به دنیا و شهوات میکند خودش از وضعیتش راضی است و تمام و کمال از آرامش برخوردار است؟
پس باید انسان شب و روز، ولو اندک مدت، با خود تفکر کند که از دویدن به دنبال دنیا و شهوات چه چیزی عایدش شده و سابقین چه بهرهای از دنیا بردند و برای چه کسی راحتی و خوشی پیدا شد؟ (این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد؟ اون بلیط شانس دائم بگو قسمتِ کی شد؟)
بعد از تفکر، بکوش و از خداوند با زاری و عجز تمنا کن که وظایفت را به تو بنماید.
و انجام آن وظایف عزمی نیاز دارد. عزم بر ترک معاصی و فعل واجبات و جبرانِ آنچه که در انجامش کوتاهی کرده در زمان حیات، و بالاخره آن که ظاهر و صورت وجود خودش را شرعی کند. آنطوری که بر حسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسانِ شرعی است.
کسی گمان نکند که بدون تطهیر ظاهرِ مملکت انسانیت، میتواند به حقیقت انسانیت نائل شود و یا تطهیر باطن کند که این غروری است شیطانی و از حیلههای بزرگ ابلیس است و تا سالک، فتحِ مملکت ظاهر نکند، از فتوحات باطنی بالکل محروم است و راهی برای سعادت او گشوده نگردد.
پس بکوش که صاحب عزم شوی و بدان که جرئت بر معصیت و ارتکاب آن انسان را بیعزم میکند و او را ممکن است چنان در پرتگاه هلاکت افکند که دیگر نتواند از برای خود چاره کند بلکه در صدد چارهجویی هم برنیاید...
+جملهی آخرش خیلی وحشتناکه. نه؟ خیلی خیلی خیلی! :((
+اینجا اون مرحلهایه که باید در جهت رفعِ بندها تلاش کنیم. اون بندهایی که برخیهاشو در کامنتهای این پست نوشتیم ولو به ظاهر.
+عنوان: نقل از آلبرت آینستاین یا همون انیشتن، رفیق خودمون. :)