من که میافتم از پا :/
جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۱ ب.ظ
دیروز مامان مستر برای شام مهمونی داشت و دست تنها بود.
از صبح رفتم خونهشون برای کمک.
شب وقتی مهمون ها اومدن از فرط خستگی نمی تونستم رو پام واستم.
اونقدر که همه گفتن از چهرهت خستگی میباااارههههه!
تو اون حجم خستگی امروز صبح هم دعای ندبه دعوت بودیم.
ظهر بعد از ناهار از ساعت یک و نیم خوابیدم تا پنج و نیم!
بلکه خستگیها جبران بشود!
نشد!
آه کنکور کنکور! :/
۹۷/۱۱/۰۵