نوشتِ روزهای بعد از کنکور.
از بعد از کنکور هموجور درگیرم! انگار نه انگار کنکور تموم شده!حتی کتابها و جزواتم هنوز در زیستگاهِ دوران کنکورم پخش و پلاست!
امروز پسرک ارائه کار پوشاک داشت. فکر کن روز چهارشنبه از مهد اومد و گفت باید شنبه نحوه تهیه پوشاک و انواعشو ارائه بدم! منم پریدم پای شبکه اجتماعی و به مربیشون گفتم من جمعه کنکور دارم و شرمنده!
گفت باشه دوشنبه بیارین. یعنی از روزی که کنکور دادم دنبال این کار پسرکم! :/
دیشب قشنگ عصبی شده بودم از بس دنبال پیله کرم ابریشم و چرم و پارچه و عکس و فلان و بهمان گشته بودم! پیلهی کرم رو هیچ خرازیای نداشت و آخرِ سر مامانم معجزهوار یادش اومد که یه زمانی مادرجون پیله کرم ابریشم داشته! فک کن پیلهای که رو مقوا چسبوندیم از آنِ کرمی بود که حدود شصت سال پیش به امید پروانه شدن دور خودش پیله تنیده بود... کرمی که با وجود ناکامی برای آیندگان بسیار گرهگشا و مفید بود..
این وسط پسرک هم هی بدقلقی میکرد میگفت من نمیخوام ارائه بدم، قشنگ رو اعصابم بود. بهش گفتم این موضوع رو خودت شخصاً با مربیت هماهنگ کن. ولی من کمکت میکنم شکلش رو آماده کنیم شما خودت به مربیت بگو ارائه نمیدی. خوب که آماده شد از بس ذوق کرد که گفت نههه من باید ارائه بدم. گفتم مگه نمیگفتی نمیخوام؟ گفت اصلاً فکرشم نمی کردم بتونی این شکلی درستش کنی! :/
فک کن بچه آدم اینو به آدم بگه! :/
سوال جدی: چطور به بچهها بیاموزیم قبل از دریافت اطلاعات کافی موضعگیری نکنند؟ (والا بزرگسالانمون هم اینو بلد نیستن! طفلک بچهم!)
نتیجه رو دوست داشتم. احساس میکنم دارم عقدههای دوران دانشآموزیم رو میگشایم :دی
_ دو تا مقاله تو روزهای غیبتم در بلاگستان برای دو تا نشریه ارسال کرده بودم امروز فهمیدم هر دوش رد شده! :/ به لحاظ موضوعی رد شده!😣
مگه داریم؟ مگه میشه؟ 😐
یکی گفت به ما بیربطه، یکی هم نگفت چرا موضوع رو رد کرده. حس خیلی بدی داره این اتفاق 😐
حالا موندم چه کار کنم... هردو رو یکپارچه کنم که موضوعش جذابتر بشه؟ یا برای دو تا نشریه دیگه بفرستم؟ وقت و فرصت هم که خیلی کمه!
متاسفانه هنوز بعد از کنکور به زندگی برنگشتم و همهش مشغله داشتم. باورتون نمیشه که من و مستر دیروز فهمیدیم شنبه پنجم اسفند و روز مهندس بوده و باید به هم تبریک میگفتیم! و اگر دیروز خواهر مستر برای خرید هدیه برای مامانشون تماس نمیگرفت از مناسبت امروز هم کلا بیخبر میموندیم.
هیچی دیگه طبیعتاً برای مامانم هدیه نخریده بودم این شد که صبح به محض بیدار شدن گل پسر شال و کلاه کردیم رفتیم برای مامانم یه گلدون خریدیم و بردیم خونهشون و روزشونو تبریک گفتیم و سریع هم برگشتیم که به بازگشتِ پسرک برسیم. حیف شد عکس نگرفتم از گل خوشگلم ولی بعدا عکس میگیرم. :)
+عیدتون خیلی مبارک ^_^