امان از دست بعضیها :دی (صرفاً روزانهنویسی)
دیروز بعد از ارائه، یکی از همکارها(که با اونم فقط دو بار سلام علیک کردهم و دیگر هیچ) جلدی پرید رفت و منم که داشتم از گرسنگی تلف میشدم تصمیم گرفتم برم تریای مهندسی که غذای گرم هم داره.
یکی از بچهها منو رسوند و چون دیر شده بود غذایی وجود نداشت و من رفتم یه چیزبرگر برداشتم.
داشتم برای حساب کردن میرفتم که یک دخترخانم کاااملا غریبه ازم پرسید: پیتزا نداره؟
گفتم چرا! بگین براتون میارن.
بعدم رفتم سمت دخل که اون همکارمو دیدم که جلدی پریده و رفته بود.
سلام علیک کردم گفتم شما کی اومدی اینجا؟ گفت رفتم دنبال خواهرم و با خواهرم اومدم و خواهرش رو نشون داد.
برگشتم دیدم همون دخترِ کاااملا غریبه است. خندیدم گفتم عه! ما که همدیگه رو میشناسیم :))
خواهره هم که در حد لالیگا پایه بود گفت آرههه چطوری شما؟
همکارم کنجکاو شد که ما همو از کجا میشناسیم. هی من خواستم بگم ولی خواهره نمیذاشت میگفت ما خیییلی وقته با هم دوستیم :))
من گفتم میرم حساب کنم میام. (در حالی که شک داشتم آیا درسته برم پیششون و تو فضای خواهرانهشون وارد بشم وقتی که فقط تا حالا دو جمله دیالوگ بینمون رد و بدل شده؟)
حالا فک کن من در چنین افکاری بودم که خواهره دنبال سرم اومد گفت ببین من زهرام، متاهلم، لیسانس مدیریت دارم و حفظ قرآن کار میکنم. بیا به خواهرم بگیم ما واااقعا خیلی وقته همو می شناسیم.😜
به واقع از این حجم از پایگی شگفت زده بودم ولی طبیعتاً منم کم نیووردم و مشخصات خودمو گفتم و رفتیم برای سرکار گذاشتن!
هرچی همکارم می پرسید خب کی همو دیدین؟ (آخه ما هیچ وجه اشتراکی نداشتیم!) خواهره میگفت دوستیم دیگه. سالهاست که دوستیم. و منم یه چیزی میگفتم که بدونه ما چه رفاقت دیرینهای داشتیم!
مثلا فامیلی خواهره رو روی کارت بانکیش دیدم که ادامه فامیلی داشت. به همکارم گفتم من نمیدونستم فامیلیت ادامهش اینه وگرنه میفهمیدم خواهر زهرا هستی :دی
و انقدر این خواهره قربون صدقه من و بچههام رفت که خدا میدونه فقط برای اینکه همکارمو تو خماری بذاره!
کلا اینکاره بود.. حرفهای در حد لالیگا :))
طفلک همکارم قشنگ تو خماری بود و منم کم کم دیگه واقعا دلم براش سوخت :))
چون خودم اصلا نمیتونم چنین حدی از خماری رو تحمل کنم :)) و اینو هم گفتم بهشون :دی
بعد یه کم از استادها غیبت کردیم و باز تو وجوه دیگری همو تو خماری گذاشتیم و هیچ کس هم هیچی به دیگری لو نداد :)) مثلا به من گفت با یکی از اساتید نسبت فامیلی داره ولی نسبتش رو نگفت. خب منم تصمیم گرفتم برم از خود استاد بپرسم :))
آخر هم رفتیم تو لالهزار دانشگاه عکس گرفتیم و در مجموع خیلی خوش گذشت. :)
نمیدونم آخر بهش گفت یا نه.. ولی تا بودیم هیچکدوم چیزی بروز ندادیم :)
+خواهره کلی ترغیب کرد که هدف فراموش شدهم رو دوباره استارت بزنم. ازش ممنونم :)
+تو غیبتهامون فهمیدم دوتا دیگه از همکلاسیهام برای دکترا رفتن کانادا... هعی روزگار! :/
+غیبت در اینجا به معنای ارائه اطلاعات است. مثلا اینکه دکتر فلانی کجا رفت و اون یکی چندتا بچه داره:دی
+همکارم خودش همدانشکدهای و تقریبا هم رشتهمه ولی دکتراست و گرایشش با من متفاوته.