رمضان سخت، مهمانی سخت تر!
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۴ ق.ظ
ماه رمضان سختی رو گذروندم.
نه اینکه بد بگذره، نه. خوب گذشت اما سخت.
از پنجشنبه افقی شدم. پنجشنبه بعد از اتمام مهمانی و طبخ سحری خوابیدم تا سحر.
بعد از سحر خوابیم تا ساعت ده.
به زور خودمو کشیدم تا راهپیمایی. ساعت یک برگشتیم و خوابیدم تا شش و نیم!
بعد مراسم افطار و بعد باز خوابیدم تا سحر.
بعد از سحر باز خوابیدم تا الان. و هنوز خستهام... خیلی خیلی خیلی خستهام.
ظهر باید برم دانشگاه.
اصلا حال ندارم..
باید میرفتیم مدرسه پسرک.. اصلا توانشو نداشتم و برای همین بهشون گفتم فردا میام.
اگه این مدرسه درست بشه عالی میشه برامون. شاید این همون مدرسه ایدهآلیه که دنبالش بودم.
یه مدرسه علوم انسانی! به جای ریاضی و علوم تجربی.
فکر میکنم برای ابتدایی خوبتر باشه که با علوم انسانی دمخور باشند..
حالا در هر حال خوشحالم از این انتخاب و به پسرک افتخار میکنم. :)
۹۸/۰۳/۱۱