و فرزند ....معجزهای که راه میرود..
آدمیزاد برای بچهش حساسیت و آرمانی داره که برای خودش نداره، برای بچهش چیزی رو انتظار داره که وقتی نوبت خودش میشه تو رسیدن بهش حتی کاهلی میکنه اما حاضره روز و شب جون بکنه که فرزندش همونی بشه که آرمان اوست..
عمیقاً معتقدم هرکسی تو زندگیش رنجهایی رو تحمل میکنه که برای رشد او ضروری بوده. و تو هرکار بکنی نمیتونی از رنج بردن فرزندت پیشگیری کنی. فقط باید واستی و صد برابر رنج بکشی و نگاه کنی که چطور خودش رو مدیریت میکنه و بزرگ میشه.
و این درد بزرگیه.
وقتی تو وب، پیجها و پستها و بیوگرافیهای مبیّن درد رو میخونم از تصور اینکه این آدمها هم مادرانی دارند(باخبر یا بیخبر)، بند بند وجودم میلرزه.
از تصور اینکه یه روزی خدای نکرده پسرک و گلپسر هم بیان و از یکی از دغدغههاشون بنویسن،
از یک گرفتاری،
از یک بنبست،
از یک تلاش نافرجام،
از یک عدم آرامش...
آه خدایا...عجب دنیایی ساختی..
استاد انصاری ذیل آیهی "وَ جَعَلوا لَهُ مِن عِبادِه جُزئاً. (۱۵زخرف)" میگن به تعبیر قرآن، فرزند جزئی از وجود والدینه. رابطه فرزند و والدین برابر و دوسویه نیست. فرزند هیچوقت احساس والد رو به عنوان یک کل، درک نمیکنه. فرزند مداوماً میره به سمت استقلال ولی والد تلاش میکنه اجزای وجودش رو جمع کنه و وجودش رو از تجزیه حفظ کنه.
حضرت امیرالمومنین به امام حسن کریم_علیهماالسلام_ میفرماید "وَجَدتُکَ بَعضی" نامه را برای تو مینویسم چون تو بخشی از وجود منی، و بعد مرتبهی امام مجتبی و رابطهی والد و ولدی خود را بالاتر میبرند و میفرمایند "بَل وجدتُکَ کُلّی". بلکه تو تمام وجود منی..(دلم نمیاد بقیهشو ننویسم: آنطور که اگر ناراحتی بر تو رسد بر من رسیده و اگر مرگ به تو رسد به من رسیده، پس اهتمام به کار تو را، اهتمام به کار خود میبینم و...)
:)
+نتیجهگیری اخلاقی: اگه همه ما همونجوری رفتار میکردیم که دوست داریم بچههامون یاد بگیرن و رفتار کنن دنیا بهشت میشد.. :)