ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

معرکه‌های سرِ پیری!

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۸ ق.ظ

چند روز پیش آقای حافظی نامی به رحمت خدا رفت که خیّر مدرسه ساز بود. و بیست و اندی سال بود که به امر مدرسه سازی مشغول بود. بیست و اندی سااااال! 

حالا نکته کلیدی این ماجرا اینه که از هفتاد سالگی این کار رو شروع کرده بود!
وقتی شروع میکرده احتمالا فکرش رو هم نمیکرده که عمر فعالیتش تقریبا به اندازه عمر کل بیمه و خدمات یک کارمند نزدیک بازنشستگی باشه.
ایشون در نود و چند سالگی فوت کردن.
واقعاً ماجرای قابل تاملیه...

پیش‌فرضتون در مورد نهایت سنِ مفیدِ آغاز فعالیت‌هاتون چیه؟
حستون در مورد هفتادسالگیتون چیه؟


خدایا به عمر ما برکت بده لطفا.



+خدا رحمتشون کنه. اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم_ نثار روحشون:)
موافقین ۱۵ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۵
لوسی می

نظرات  (۳۱)

سلام :)
خیلی جالب بود برام
شاید خودشم فکر نمیکرده بیش از دو دهه فعالیت کنه ...

روحشون شاد ان شاءالله
پاسخ:
سلام. آره واقعاً :)

آمین :)
هر روزی که شروع کنی موقع خوبیه
یکی از مراجعینم که مقیم انگلیس بود تو 63 سالگی تازه تصمیم گرفته بود آموزش نقاشی رو شروع کنه
اون روزا واقعا حسرت امید به زندگیش و میخوردم 
من تو 27 سالگی از انقدر بی انگیزگی تو عذابم 
پاسخ:
آره واقعاً. امید نعمتیه..:)
من احساس میکنم عمر مفیدم کلا تا وقتیه که بچه ندارم:(
پاسخ:
عه وا!
چرا؟ :/
متاهل هستین؟
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۷ دختـرِ بی بی
عنوانو که دیدم فک کردم یه ماجرای طنز نوشتی:)
به چه چیزای جالبی فک میکنی ها...
دمت گرم کلا افکار جذابی داری
پاسخ:
:))
 خنده‌م گرفت از کامنتت :))
قربونت:*
سلام من هرگز 70 سالگیِ خودمو نمیبینم تو تصوراتم. 
به همین خاطر به اندازه ی زور و توانِ خودم و خانواده م، مدتیه که شروع کردم. (عجب کامنت ریاکارانه ای( D:
پاسخ:
سلام. شروع کردین به مدرسه‌سازی؟ :)
حسم اینه که هیچ وقت دیر نیست.

فقط باید از توفیقاتی که خدا میده سر وقت استفاده کرد.


پاسخ:
واقعا من از پریروز دارم به همین فکر میکنم! قبلا هیچ امید و انگیزه‌ای به بعد از ۵۰ هم نداشتم اصلا! چه برسه به ۷۰!
درسته:)
من از وقتی برادرم فوت کرده همش تو فکر اینم که چند لحظه دیگه کار منم تمامه و یا برای یکی از اطرافیانم میفته و خلاصه کلا نمیتونم خودمو جمع و جور کنم
به کارهای نکرده و کارهای که دلم میخواد بکنم فکر میکنم
هی میگم فلان میکنم و برنامه میریزم ولی باز ذهنم میریزه بهم و هیچی...
پاسخ:
خدا رحمت کنه برادرتونو. حستون خیلی قابل درکه. و کاملا هم طبیعیه... 
به خودتون فرصت بدین و سخت نگیرین.. ان‌شالله خدا کمکتون میکنه.
بله . احساس میکنم بچه ها همه قدرت مانور زندگیمو میگیره. یعنی هرچی هدف‌گذاری کردم تا قبل بچه دار شدنه
پاسخ:
آره خب این که هست ولی نه به معنای تمام شدن. من خودم اینطوری بودم و هنوزم قدری اینجوری‌ام راستش! :/
ولی تجربه ثابت کرده فکرم خیلی هم درست نیست.
حتما باید مدرسه ساخت؟ :) نه

پاسخ:
آره.
برخلاف De Sire@ من فکر می‌کنم با بچه‌دار شدن برگ تازه‌ای از هدف‌گذاری و آغاز فعالیت واسه آدم ورق می‌خوره. منکه خودم خیلی دوسش دارم.

و اگه نهایتا تا یه سال دیگه فعالیت جدی‌م رو شروع نکنم برام دیره.
پاسخ:
خب ایشون از یه بعد دیگه میگه.
بچه واقعا برای فعالیت‌های جانبی محدودیته ولی خودش میتونه یه هدف دلچسب باشه.
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴ **هِلِناز **
همه اش شانسه ...
مرگ خیلی نزدیکه به هممون و ادم نمیدونه به کی و چه سنی میرسه :) 
ولی من شخصا امیدم به زندگی خیلی بالاست و اگر زنده بمونم حتی به ۱۰۰ سالگیِ شاداب و سرحالم فکر میکنم... :))
پاسخ:
واقعا کسی نمیدونه به چند سالگی میرسه ولی مهمه که همیشه امید داشته باشه به ادامه زندگیش.
آفرین واقعا ^_^
تازه من یه تقسیم بندی جدید هم از دوره های سنی کودکی، نوجوانی، جوانی و... خوندم.
جوانی رو دوره حدود ۳۰ الی پنجاه سالگی تعریف کرده بود. میانسالی رو بعدش. البته دقیق خاطرم نیست ولی فکرکنم همین حدود بود.

کلا حس ما نسبت به خوطمون در عملکردمون اثر داره.
یه شصت ساله ممکنه طراوت روحی یه جوان رو داشته باشه،اما یه بیست ساله ممکنه در خمودپی و افسردگی شبیه یه پیر هشتاد ساله باشه.



پاسخ:
آرههه منم دیدم این تقسیم‌بندی رو و کلی هم دوستش داشتم :))
دقیقا همینطوره. نمیدونم چطور امید بیاریم تو زندگیمون. کامنت‌ها رو ببین! هیشکی بعد از چهل رو فکر نمیکنه انگار!
جالب بود:)
من از بعد ۲۵ دیگه حس میکنم کلا همه چی دیر شده دیگه:/ نمیدون چرا ته ذهنم عمر مفیدمو ۲۰تا۴۰ می بینم فقط:/ و حس عقب بودن از عمرم رو دارم. رسما خودمو آماده کردم اگه به ۴۰برسم سرمو بزارم بمیرم دیگه:)))
بچه هم که هیچی دیگه، انگار قراره اومدنش چهل سالگی زود هنگام باشه و من تموم شم دیگه:/
باید پستتو قاب کنم بزنم جلو چشمم:)
پاسخ:
ای بابا! همه همینطوریم که :))
نگو اینجوری. دور از جونت.
آره منم میخوام عکس اون خدابیامرز رو قاب کنم :دی
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۶ ام شهرآشوب
سلام
من اصلا چهل سالگیمم نمیتونم تصور کنم، کلا تصوراتم تو این مسائل ضعیفه، ولی بنظرم هیچوقت برای هیچ کاری دیر نیست و این یه نعمته که آدم نمیدونه چندسال عمر میکنه

شایدم بنده خدا عمرش کمترازین حرفا بوده و بخاطر کارهای خیرش خدا عمرش رو زیاد کرده
پاسخ:
سلام. چرا ما اینطوریم؟ منم همینطورم آخه. برای همین این آقا اینقدر برام جالب بود. 
بله شاید طول عمر گرفته ^_^
@هومورو 
‌دقیقا همینطوره که لوسی می گفتن. از یه زاویه ای بچه خودش یه پروژه بزرگ، زمان بر و در صورت موفقیت ، فوق العاده پر سوده . ولی منظورم هدف گذاری های اجتماعی و شخصی بود 

@لوسی می
میتونم بپرسم بچه هاتون چند ساله ان و چطوری با وجود دو تا بچه از پس کار و تحصیل برمیاین؟ 


پاسخ:
@هومورو

+من دو تا پسر دارم حدود و حوالیِ هفت و چهار ساله. 
برنمیام :)) تو فکرشم فقط! کلا رویاپردازی‌هام زیاده :))
من یه پروسه‌ای برای همراهی با بچه‌هام تو ذهنم بوده که تا جایی که تونستم اونو پیاده کردم. مثلا اینکه تا قبل سه سالگی کامل پیششون باشم و تا پنج‌سالگی تا حد ممکن. الان که یکی عازم مدرسه است و یکی هم ان‌شالله عازم پیش‌دبستانیه تازه دارم برنامه‌هام رو عملی میکنم ان‌شالله.
من به شخصه امید به زندگیم 40 ساله
نهایت 45 سالگی :/
پاسخ:
نگوووو :(
البته خودمم اینطورم. چرا واقعا؟ :(
فک نمیکردم حتی 18 سالگیمو ببینم.برای 19 تا 30 سالمم هیچ فکری نمیکنم.30 تا 40 سال هم برنامه ایی نداریم.فقط 32 سالگیم هست که تو ذهنم بولده.اونم شاید توش شوهر کردم :دی
خلاصه که.فک کنم تا تموم نشدن هجده سالگیم برم تو کار خیریه.تو همین چند ماه پایانی تا تولد 19 سالگیم قطعا اگ خیر مدرسه ساز دیدم نصف پول توجیبیمو میزارم براش کنار.
پاسخ:
آره منم اینطوری بودم ولی بعد از ۲۵ یهو خوب شدم. از بس عمر تند داره میگذره دیگه چهل سالگی خیلی برام دور نیست.
شاید واسه اینه که بخشی از فعالیت‌های جانبی مورد علاقه من در همون تربیت فرزند موجوده. کلا علاقه زیادی به اینکار دارم :)
پاسخ:
شاید. کلا کار باحالیه. خود من همیییییشه دوست داشتم و البته دارم که یه مهد بزنم ^_^
ولی شاید منظورت اینا نباشه. مثلا چی؟
هرچقدر سنم بیش‌تر می‌شه بیش‌تر حس می‌کنم باید تو لحظه زندگی کرد و سن فقط یه عدده و الخ.
پاسخ:
سن یه عدد خیییییلی مهمه ^_^
 من برعکسم. هرچی سنم بیشتر میشه بیشتر حس میکنم باید بیش‌تر از حال، برای آینده زندگی کنم.
کلا جنبه‌ی زندگی در لحظه رو ندارم و با این تصور تنبلی و خوشیم بیشتر میشه. :))
ی کارآفرینم نشون داد تازه بعد باز نشستگی رفته کشاورزی از زیر ده هکتار رسیده بود به چندهزار هکتار
من انقد تکرار میکنن تغذیه مون ناسالمه همش احساس مریضی میکنم!!
پاسخ:
آرههه از این نمونه‌ها قطعا بسیار زیادن.
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۴ **هِلِناز **
و البته یه دلیلیم داره که خانواده ی پدر و مادرم عمرهای طولانی داشتن و من برام سن ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ و حتی ۱۰۰  اینها اصلا عجیب نیست یه جورایی ... 
پدر پدرم تا ۹۹ سالگی ، مادرشون ۹۵ سالگی ، من ندیدمشون ولی شنیدم ک خیلی سرحال بودن ‌...
پدرِ مادرم حدود ۱۸ سال پیش تو سن ۷۰ سالگی در حالی که خیلی سر حال بود و من تو ذهنم براش بیشتر از ۵۰ سال نمیتونم متصور شم از بس هم قیافه ای و هم بدنی جوان بود ، به خاطر تصادف فوت کرد 
مادربزرگم که دو سال پیش تو ۸۶ سالگی در اثر سهل انگاری و شکستن پاش فوت شد ‌...
پاسخ:
آره اینم خیلی تاثیر داره. ما تمام فامیلمون که من مرگ‌هاشونو دیدم و یادمه در جوانی و تصادف ماشین فوت کردن. و بقیه که از تصادف جان سالم به در بردن به بالای هشتادسالگی رسیدن. اما منم همیشه فکر میکنم تو جوانی تصادف میکنم! دور از جونم البته. نحوه زندگی و مرگ اطرافیان رو ذهنیت آدم اثرگذاره.

نکته ی مطلبت بسی خوب بود،ممنون
پاسخ:
:)
ایشون همکار حضرت ابوی(ادام الله ظله الوارف)بودن.از نظر من کارای ایشون پیش از حتی40سالگیشون بسیار موثرتر از ساخت مدارسشون بود.مرد بشدت اهل فعالیت و بغایت اقتصادفهم بودن و بنوعی جز اساطین صنعت خراسان و ایران در سنین جوانی و میانسالی بودن.
پاسخ:
خدا رحمتشون کنه و حضرت ابوی شما رو هم حفظ کنه.
سلام 
ببخشید بنظرم تیتر مناسب نیست 
معرکه ی سر پیری رو معمولا برای کارهای ناباب سن که خوبیت نداره استفاده میکنن 

مرسی اشاره خوبی کردی که واقعا براز من لازم بود که سن رو ملاک کارهام قرار ندم :)
پاسخ:
سلام. باهات موافقم.
قربونت :)
۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۴ مامان محمدمهدی
خدا بیامرزدشون
٧٠ ساله شدنمو نزدیک میبینم به یک چشم بر هم زدن مثل این٤٠ سال که گذشت و خوب گذشت شکر خدا
چهل سال بعد هم مطمئنم به لطف خدا خوب میگذره 
احتمالا بعد بازنشستگی و بزرگ شدن بچه ها و رفتن سر زندگی های خودشون، سن شروع فعالیتهای اساسیم خواهد بود و اونموقع بخوام بترکونم 😂😂 
پاسخ:
اوه اوه! اگه الان روزگار قبل از ترکوندنه ببین اون موقع قراره چی بشهههه :))

ان‌شالله خوب و خوش بگذره برات ^_^
موهای تنم سیخ شد! :)
من الان همش ناراحتم که کاش پنج شیش سال پیش این کاری که الان میخوام شروع کنم رو شروع کرده بودم! همش فک میکنم دیره!!!
پاسخ:
من خودمم اینجوری‌ام :))
روحیه گرفتی الآن؟  :)
چه ماجرای جالبی بود :)

واقعا آدم اینجور آدم ها رو میبینه یا ازشون میشنوه کلی حس خوب و انگیزه میگیره:)
پاسخ:
آره واقعا. انگیزه‌بخشن:)
آره خیلی زیاد :)
پاسخ:
خدا رو شکر ^_^
وای منم اولین چیزی که تو نگاهم بولد شد همین بود که هفتاد سالگی شروع کردن...کلی امیدوار شدم که هیچ وقت دیر نیست...خدا رحمتشون کنه
پاسخ:
:)
۲۶ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۱۷ قاسم صفایی نژاد
چه جالب.
امام خمینی هم وقتی سال ۱۳۴۲ اعتراضات به شاه رو شروع کردند و انقلاب رو کلید زدند ۶۶ سالشون بود. و تازه در ۸۰ سالگی تونستن انقلاب رو پیروز کنند.
پاسخ:
بله چه جالب به این فکر نکرده بودم...ممنون از اشاره خوبتون.
البته امام انقدر حس تکلیف‌مدار داشتن که به نظرم اصلاً براشون مهم نبوده که نتیجه‌ش رو می‌بینن یا نه. این ایده‌آلشه.. فقط تکلیف.. هروقت که هست، هرقدر که طول می کشه، هر نتیجه‌ای که میده...
۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۹ دچارِ فیش‌نگار
منم بعد از این پست تصمیم گرفتم خودمو توی 90 سالگی تصور کنم
پاسخ:
خیلی هم عالی.