آشوبم آرامشم کجاست؟
داشتم میگفتم که تا وقتی یک مسئله حل نشه و جوابش رو پیدا نکنم، یا کاری که ناقص و ناتمامه رو به ثمر ننشونم، پوشهش گوشه ذهنم باز میمونه.
مگر اینکه متعمداً بشینم با خودم صحبت کنم(باید حتماً بشینم صحبت کنم) و بیخیال موضوع بشم. اما اینم باعث نمیشه که پوشه شیفت دیلیت بشه. بلکه صرفاً میره تو ریسایکل بین! :)
خب این خیلی ویژگیِ خاصیه و با اینکه مزایایی داره مخصوصاً در جوانی، خیلی وقتها هم آزاردهنده میشه.. خیلیها نمیتونن این ویژگی رو درک کنن و بفهمن که یک ذهن بشری چقددددر میتونه فعال باشه. بهتره بگم لحظهای نیست که من به چیزی فکر نکنم. حتی تو خواب من به مسائلی فکر میکنم. فکر کردن به معنای کلمه. نه درگیر شدن! فکر میکنم تا برای مسائل مختلف راه حل پیدا کنم. اسمش خودخوری و خوددرگیری نیست.. فقط فکر کردن و پرداختن به چالشهای فکریه. ولی وقتی فرسایشی بشه طبیعتاً از ویژگیهاس منحصر به فکر کردن خارج میشه.
این ویژگی رو ریاضیخورها و به طور اخص کدنویسها خوب تجربه کردن. وقتی میخوای یه کد بنویسی، حرف میزنی بهش فکر میکنی، غذا میخوری بهش فکر میکنی، میخوابی بهش فکر میکنی، بیدار میشی بهش فکر میکنی، تا وقتی که بفهمی اون کد رو چطور میشه نوشت..
شاید فلسفهپردازها و فیلسوفها هم تجربهش کرده باشن برای کشف وقایعی.
خلاصه که نمیتونم از چالشهای فکری فرار کنم و راستش دیگه داره کم کم دلم برای خودم میسوزه تو این سن و سال... دلم روانی آسوده و آرامش و بیخیالیِ بیشتری میخواد..
+حالا خودم که هیچی تموم شدم رفت ولی از اینکه شواهدی از این ویژگی رو در پسرک مشاهده میکنم براش غصه میخورم.. هرچند که یه جورایی نشاندهنده هوششه..