ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

آشوبم آرامشم کجاست؟

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۶ ق.ظ

داشتم میگفتم که تا وقتی یک مسئله حل نشه و جوابش رو پیدا نکنم، یا کاری که ناقص و ناتمامه رو به ثمر ننشونم، پوشه‌ش گوشه ذهنم باز می‌مونه.

مگر اینکه متعمداً بشینم با خودم صحبت کنم(باید حتماً بشینم صحبت کنم) و بی‌خیال موضوع بشم. اما اینم باعث نمیشه که پوشه شیفت دیلیت بشه. بلکه صرفاً میره تو ریسایکل بین! :)

خب این خیلی ویژگی‌ِ خاصیه و با اینکه مزایایی داره مخصوصاً در جوانی، خیلی وقت‌ها هم آزاردهنده میشه.. خیلی‌ها نمی‌تونن این ویژگی رو درک کنن و بفهمن که یک ذهن بشری چقددددر میتونه فعال باشه. بهتره بگم لحظه‌ای نیست که من به چیزی فکر نکنم. حتی تو خواب من به مسائلی فکر میکنم. فکر کردن به معنای کلمه. نه درگیر شدن! فکر میکنم تا برای مسائل مختلف راه حل پیدا کنم. اسمش خودخوری و خوددرگیری نیست.. فقط فکر کردن و پرداختن به چالش‌های فکریه. ولی وقتی فرسایشی بشه طبیعتاً از ویژگی‌هاس منحصر به فکر کردن خارج میشه.

این ویژگی‌ رو ریاضی‌خورها و به طور اخص کدنویس‌ها خوب تجربه کردن. وقتی میخوای یه کد بنویسی، حرف میزنی بهش فکر میکنی، غذا میخوری بهش فکر میکنی، میخوابی بهش فکر میکنی، بیدار میشی بهش فکر میکنی، تا وقتی که بفهمی اون کد رو چطور میشه نوشت..

شاید فلسفه‌پردازها و فیلسوف‌ها هم تجربه‌ش کرده باشن برای کشف وقایعی.


خلاصه که نمیتونم از چالش‌های فکری فرار کنم و راستش دیگه داره کم کم دلم برای خودم می‌سوزه تو این سن و سال... دلم روانی آسوده و آرامش و بی‌خیالیِ بیشتری می‌خواد..



+حالا خودم که هیچی تموم شدم رفت ولی از اینکه شواهدی از این ویژگی رو در پسرک مشاهده می‌کنم براش غصه می‌خورم.. هرچند که یه جورایی نشان‌دهنده هوششه..

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۲۰
لوسی می

نظرات  (۱۴)

۲۰ تیر ۹۸ ، ۰۹:۵۵ دچارِ فیش‌نگار
الان شما ریاضی خوندین یا فلسفه؟ 😂
پاسخ:
ریاضی دیگه! :)
تازه کدنویسی هم کرده‌م.

ریاضی و فلسفه خوندن که آدم رو اینجوری نمیکنه. 
اما اینجوری بودن باعث میشه آدم از چیزهایی مثل ریاضی و فلسفه لذت ببره و به سمت اونها بره.
۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۰:۱۷ ام شهرآشوب
ذهن منم همینجوره
از روی خوابام مشخصه که حتی توی خوابم فعاله و خواب نداره
خدانکنه آخرشب یه ایده جدید به ذهنم برسه یا به مهمونی فردا فک کنم، دیگه تا صبح از فکر اون خواب ندارم
پاسخ:
آخ آخ... ایده جدید گفتی و کردی کبابم :((
شما کلا خیلی از خودتون تعریف می کنید بنظر من.یا تو لفافه یا مثل این پست خیلی واضح.نمی دونم عمدیه یا خودتون متوجهش نیستید و خودش پیش میاد
پاسخ:
این الآن تعریفه که میگم آرامش ندارم و برای پسرک هم نگرانم؟ :/

شاید هم تعریفه! :/
این بستگی به پیش‌فرض شما از شخصیت من داره که پست‌ها رو چطوری بخونین و اینکه از کجای وب به من ملحق شده باشین.
ولی حستون قابل درکه.
۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۱:۲۴ معلمی از جنس اینده
بله منم همین حس رو دارم وقتی مسله ای رو که نتونم حل کنم انگار این مسله ناقص در ذهنم مونده.
پاسخ:
و این به صورت ناخودآگاه از آدم انرژی می‌گیره واقعا.
۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۴ دچارِ فیش‌نگار
ناشناس دمت گرم :)
پاسخ:
@ناشناس
سلام
من هم اینطوریم قبلا می نوشتم تا از شر فکرها راحت بشم.
تنها توصیه ای که می تونم بهت بکنم اینه که رسایکل بینت رو یه جای واقعا امن پنهان کن. وگرنه دست بچه ها بیفته چپه اش میکنن رو سرت. 
پاسخ:
سلام. آره نوشتنش کمک کننده است و کلا وبلاگ به درد همین میخوره :دی

:))
۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۲ **هِلِناز **
اخ اخ 
کم پیش میاد بی فکر بخوابم 
به قول پلک شیشه ایم خدا نکنه کار جدیدی قرار باشه بکنم...
اوه اوه ...
فکر .... فکررر ... 
مثلا اگه قرار باشع به فرض محال مهمون بیاد ! من از نصف شب آشپزیم رو شروع میکنم دیگه !!!! 
یا قرار کاری داشته باشم ساعت ۸ صبح ، قطعا از ۷ صبح سر قرارم  😂 
پاسخ:
آخ آخ..  مهارت کنترل ذهن رو باید آموخت.
وقتی فکر میکنممتوه میشم گنجایش مغزم برای بهتر فلسفه خوندن خیلی بیشتر شده.وقتی فلسفه رو به خاطر بسط وسیعی که به ذهنم تو یه سری مواقع برای فکر کردن دادم،میخونم متوجه میشم همزمان باهاش ریاضی رو چندین برابر بهتر میفهمم.فلسفه ابزاری میشه برام برای بهتر فهمیدن ریاضی.و متوجه میشم خیلی راحت تر میتونم با چیزایی که طی فکر کردن از ریاضی یاد گرفتم،فیزیک رو تحلیل کنم.
خلاصه که سه ضلعیِ متوالی هستند و مرتبط.
پاسخ:
آره به نظرم همینطوره.
دقیقا وبلاگ به همین درد نمیخوره.
چون پر از بچه های زباله گرده. 
پاسخ:
:/
خوب عزیزم چیه نوشتی نشان دهنده ی هوششه 
معلومه یه ناشناس پیدا میشه و این ایراد رو بهت می گیره وقتی داری میگی ارث تو رو برداشته :) خخخخخخخ 
می دونم می دونم همچی منظوری نداشتی و شایدم ته دلت بگی خوب هستم دیگه نمتونم که قایم کنم خودمو 😉😊
پاسخ:
نظر بقیه مهم نیست که. حالا ببین جناب ایمان برام چی نوشته!
تکراریه که بگم متاسفانه (؟) منم همینطورم با این تفاوت که وقتی اون مسئله خیلی برام مهم باشه نه می‌تونم درست حسابی بخوابم، نه درست غذا بخورم نه حرف بزنم و غیره. حتی تو اون شرایط یه جمله هم ازش نمی‌تونم بنویسم. فقط دائم بهش فکر می‌کنم. این واسه چیزیه که اولویت بیشتری داره. اولویت‌های بعدی هم که شما گفتید می‌ره تو ریسایکل بین همزمان تو ذهنم رژه میره و ازم انرژی می‌گیره. گاهی پیش میاد که یار بهم میگه تو دیگه خیلی زودتر از موعد برای خیلی چیزا دنبال راه حلی. ولی من نمی‌تونم. باید تو ذهنم بیارمش و انقد بهش فکر کنم که بفهمم تو موقعیت باید چیکار کنم.
تا الان برای من یکی ویژگی خوبی نبوده. هرچند بدون مزیت‌ هم نبوده. اما نه تنها به روانم، که به جسمم هم آسیب زده. مدتی دردهای بی‌دلیلی تو کل بدنم حس می‌کردم که کلی دکتر رفتم و آزمایش دادم‌ و در نهایت مشخص شد به همین دلیله! الان سعی می‌کنم تا حدودی جلوش رو بگیرم ولی یه عمر عادت کردم و سخته.
پاسخ:
آره ما در کنترل ذهنمون مشکل داریم و این یک مهارته که باید کسبش کرد.
فکر آدمیزاد همه ش داره کار میکنه، نمیشه بهش گفت لطفا ساکت شو ولی به نظرم وقتی داره مخل آرامش میشه یه جای کار میلنگه. اینکه آدم نتونه در لحظه زندگی کنه و پوشه های دیگه رو توی مغزش ببنده و بزاره سر جای خودش بهش فکر کنه به گمونم چیز بدی باشه و نیاز به اصلاح داشته باشه، البته خودمم درگیرش هستم متاسفانه.
پاسخ:
منم همین فکر رو میکنم و حالا ببین ملت کامنت میدن داری از خودت تعریف میکنی:/
این علامت نوعی بیماری روانیOCDنیس؟
پاسخ:
نمیدونم. بعیدم نیست.
بعضیهام میگن یه جور بیش‌فعالیه!
۲۰ تیر ۹۸ ، ۲۲:۲۸ مسعود ‌‌
OCD زندگی رو مختل میکنه بعید میدونم OCD باشه
پاسخ:
:)