استدعا میکنم رعایت کنید!
ما فدائیانِ ه کسره!
اصلا نفهمیدیم از کجا شروع شد. آنقدر تدریجی بود که یکهو به خودمان آمدیم و دیدیم که داریم «پیامهایه تبریکه ساله نو» را جواب میدهیم. این لعنتیها کارشان را خوب بلد بودند؛ قبل از اینکه ما بتوانیم حرکتی بکنیم، شبیخون میزدند و همه جا را تسخیر میکردند.
آنها جنگ روانی را هم بلد بودند. آدمهایی که دوستشان داشتیم را میبردند سمت خودشان تا از آنها برای ضربه زدن به ما استفاده کنند؛ و اینگونه ما ارتباطمان با صمیمیترین دوستانمان قطع شد چون نمیتوانستیم به پیامِ «دله من خیلی برات تنگ شدِ» جواب محبتآمیز بدهیم.
اول فکر کردیم در حد چَت و پیامک و کپشن اینستاگرام است، اما یک روز صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم که در سطح شهر یک بیلبورد زدهاند به چه بزرگی و رویش نوشتهاند «عیدِ و جایزههاش»؛ و این یک اعلان جنگ رسمی بود. آنها به زیرنویسهای تلویزیون، مقالات، سایتهای معتبر و خبرگزاریهای رسمی هم نفوذ کردند. ما همچنان خوشبینانه فکر میکردیم عرصهی کتاب و کتابخوانی همچنان از دسترس آنها خارج است، اما کور خوانده بودیم؛ آنها کتاب هم چاپ کردند و اسمش را گذاشتند «رده پاهایه ما» و این یعنی ما کارمان تمام بود.
حالا هم ما خودمان را آماده کردهایم که همین روزها دیوان حافظ را که باز میکنیم، با مصرع «شرابه تلخ میخواهم کِ مردافکن بود زورش» مواجه شویم.
من سالها در جبههی #هکسره جنگیدهام دوستان؛ اما کمکم دارم سلامت روانم را از دست میدهم. دیگر وقت آن است که انصراف بدهم و عرصه را به شما بسپارم. راستش را بخواهید بیشتر از اینکه خسته باشم یا ناامید، میترسم. میترسم از اینکه مبارزه کنیم و پیروز شویم و در انتهای جنگ، یکی از همرزمانمان عکسی منتشر کند و زیرش بنویسد «جشنه موفقیته ما بعد از یِ جنگه سخت».
+ از آرزو درزی