از چالشهای مادرانه
پسرک از صبح که بیدار شده چهارتا بیسکویت شکلاتی خورده.
میخواستم برای صبحانه چای شیرین بیارم که نونهای خشک رو بخوریم و تموم بشه.
ولی با این وضعیت برای بچهها خامه و عسل آوردم که پسرک بیش از این قند مصنوعی نخوره.
به پسرک گفتم به خاطر اینکه امروز یه عالمه شکر و شکلات خوردی نمیتونی چای شیرین بخوری.
اما پسرک کوتاه نیومد.
برای خودش چای ریخت و پنیر و شکر آورد و مشغول خوردن شد.
فقط مخالفتم رو اعلام کردم و علت رو توضیح دادم.
فکر کردم که باید نقش رَب رو بازی کنم.
خیلی برام مهمه که خودش تصمیمگیرنده باشه حتی اگر تصمیمش بر خلاف نظر من باشه.
و خودش تبعات تصمیمش رو بپذیره.
بماند که اینطور مواقع چقدر حرصم میگیره و خودخوری میکنم اما غالب مواقع موفق میشم که به روش نیارم و اجازه بدم خودش تصمیم بگیره که بعد از هدایت من به سبیل، اِمّا شاکراً و اِمّا کفوراً باشد. :دی
حالا دارم فکر میکنم تبعات این تصمیمِ گناه آلودش(:دی) الآن چی باید باشه؟
قطعا الآن متوجه ضرر این اقدام نمیشه.پس باید چه تبعاتی برای این تصمیم رو بهش وارد کنم که خیلی هم بهش خوش نگذره؟
هدف اصلیم اینه که اولاً متوجه بشه که صلاحش رو میخواستم که گفتم نخور.
و دوماً حتی اگر از ضرر اقدام مطلع نیست ولی چون من مخالفت کرده بودم باید به حرف من گوش میکرد.
مطمئنم بعد از تموم شدن صبحانهش عذرخواهی میکنه :/
حالا چه بکنم؟ فقط ناراحتیم رو بروز بدم؟ 🤔🤔
+گِلهای بر پسرک نیست چون من در مواجهه با رَبِّ خودم دقیقاً همین مدلی هستم. :/