در توصیف یک لوسیمی پرمشغله!
انگیزههای اقتصادیم خیلی بالا رفته و با اینکه قبلاً هم میدونستم ولی الآن واقعاً خودم دارم درک میکنم که وقتی میگن پول یک انگیزه قوی برای اجرای دلسوزانهترِ یک کاره، یعنی چی!
البته در هر حال خوشحال و شاکرم که تو این پروژه هستم ولی خب دیگه حوصله ندارم برای خوب پیش رفتنش با آقای دکتر چک و چونه بزنم! تا میبینم یه ذره مقاومت میکنه میگم باشه هرچی شما بگین! :/ اصلاً بیشتر میخوام تموم بشه بره راحت بشم.
و از اینکه همون اوایل، برای ادامه راه پیشنهاد و ایده ارائه دادم پشیمونم!!
حالا موندم اگه ادامه پیدا کنه که میکنه، میخوام چه کار کنم! :/
همین انگیزههای اقتصادی باعث شده که دو تا پروژه دیگه هم قبول کنم که بلکه احساس رضایت بهم دست بده. اونا هنوز شروع نشدن و امیدوارم به نیکی شروع بشن ولی خب باید ببینم چی میشه و قراردادمون چهجوری بسته میشه. به قول مستر پولکی شدم :))
انشالله که خدا کمک کنه مشکلات همه حل بشه بعدشم مشکلات ما :)
تو این هفته چیزی حدود پونزده کیلو میوه رو لواشک کردم! سه چهار کیلو لوبیا رو سرخ کردم، چهار کیلو آلبالو رو جمع و جور کردم، چند کیلو خیارشور درست کردم و شربت سکنجبین درست کردم. واقعاً غرق در کدبانوگری شده بودم و البته فوق العاده خسته از این مدل کارها! خدایی من اصلاً دیفالت خلقتم خانهدارانه نیست! :/
گل پسر برای رفتن به کلاس،بدون حضور من اصلا همکاری نمیکنه و واقعا منو مستاصل کرده. خسته شدم از این پروسه کلاس بردن. دارم فکر میکنم با مهد باید چه کار کنم! خدا بهمون رحم کنه.. درسته که گل پسر دقیقاً یک سال کوچکتر از سنِ شروع مهدِ پسرکه ولی واقعاً پسرک فوقالعاده مستقل و پایهی مهد رفتن بود.. یادمه اون زمان، از اون حجمِ استقلالطلبیِ پسرک گاهی شاکی هم می شدم! و الآن از این وابستگیِ گلپسر کلافهم! :/
دعا کنین خدا فهم مادرانه بهم بده انشالله...