ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

گل‌پسر و مهدکودک

پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۱ ب.ظ

دو جلسه‌ است که گل‌پسر کلاس نرفته.

خواستم بهش فشار نیارم و نبردمش اما ناراحتیم رو بروز دادم.

همیشه یک خوراکی برای کلاسشون میذاشتم و تو این دو جلسه برای پسرک گذاشتم و به گل‌پسر ندادم. گفتم این خوراکی برای کلاسه. اگه میری سرِ کلاس میتونی خوراکی ببری.

خب از این بابت باعث شد دو سه بار تو کلِ این دو روز بگه میخوام برم کلاس. ولی خب نمیشد ببرمش. پنج دقیقه مونده به انتهای کلاس یا در نقاط دور از اونجا اینو میگفت.

امروز هم کلاس نرفت و منم نذاشتم خوراکی رو بخوره.

تا رفتم دنبال پسرک و برگشتم خوراکی رو خورده بود!

آقا من واقعا لجم دراومد!  حس کردم تیرم به سنگ خورده. نه کلاس رفته و نه از خوراکی منع شده. طبیعتا دلخوریمو بروز دادم و گفتم حالا که خوراکی کلاس رو خوردی جلسه بعد باید بری سر کلاست.

و برگشتیم.

نمیدونم چه کار کنم. واقعا نمیدونم فشار نیووردن توام با بی‌خیال نبودن چطوریه.

الآن فکر میکنم تو این مدت هرچی تو کلاس بهش خوش گذشته بود، براش مثل یک خاطره بد شده که الآن در مقابل رفتن به کلاس مقاومت میکنه و خاطره خوبی براش باقی نمونده.

الآن خوشحاله که کلاس نمیره و این خیلی بده. و وقتی که میگم پس جلسه بعد باید کلاس بری، این حرفم براش مثل یک تنبیه می‌مونه و این از نظر من افتضاحه!

یه جورایی تشویق کردن بی‌فایده است، تهدید و تنبیه کردن هم.

پیشش نشستن تو کلاس بی‌فایده است و پیشش نبودن هم! هرچند که هروقت پیشش نبودم اولش رفته یه گوشه نشسته و بازی نکرده ولی آخر کلاس که رفتم دنبالش حالش خوب بوده. اما این باعث نشده جلسه بعد بدون کدورت خاطر بره کلاس. دوباره ازم خواسته نره و بمونم و ...

واقعاً مستاصل شدم. خودم همینطوریش به خاطر سن کمش عذاب وجدان دارم که قراره بذارمش مهد(سن کم یعنی ۴ سال!:دی) اونم با این کارهاش همه‌چیز رو بدتر میکنه برای هردومون و من راه نجات رو بلد نیستم.

بی‌خیال بشم؟ پیش ۱ نفرستمش؟ بعد عقب‌موندگی‌ها از بچه‌ها رو چطور جبران کنم؟ بعد تعاملات اجتماعی کمش رو چطور ساپورت کنم؟ آیا اینکه پیش ۱ نره میتونه باعث بشه که پیش ۲ رو دوست داشته باشه؟ آیا اینکه پیش ۱ نره باعث نمیشه تو پیش ۲ هم به مشکل بخوریم؟ آیا اینکه با اکراه به کلاس‌ها بره همه‌چیز رو بدتر نمیکنه؟ آیا با اکراه رفتن باعث نمیشه که به صورت پیش‌فرض هر روز و هرروز از مهد و مدرسه رفتن منزجر بمونه؟ و آیا نرفتنش همین رو باعث نمیشه؟ 

نمیدونم! یه عالمه سوال تو مغزم رژه میره و جوابهاشو نمیدونم و نمیدونم چطور اوضاع رو مدیریت کنم. اگر کسی اینو از من بپرسه میگم نبرش مهد تا وقتی که دوست داشته باشه بره.  ولی صبر کردن تا وقتی که دوست داشته باشه بره، برای ما و در موقعیت ما، خودش قدری آسیب‌زاست.

چی میخوام؟ چرا اینطور میخوام؟ چطور باید به اونجا برسم؟

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۱۷
لوسی می

نظرات  (۱۹)

چرا با یه مشاور کودک صحبت نمیکنى  ؟! 

فقط میتونم بهت بگم بهش یاد بده مقابله با مشکلاتشو 

نزار تا یه مشکل میاد وسط خودشو بکشه کنار ، باید باهاش مبارزه کنه 

تا یه چیزى مطابق میلش نبود سرى شرایط رو عوض نکن تا مطابق میلش بشه پس فردا تو مدرسه حتى ! تو نیستى که دوستاشو تغییر بدى یا محیطى رو براش عوض کنى البته همه ى این مارا رو متناسب با سنش انجام بده

بازم من سنم خیلى کمه اصلا در حدى نیست که بخوام اصن حرفى بزنم 

و همینطور واقعا با توجه به سنى که من دارم شاید حرفام کاملا غلط باشه فقط اینو متناسب با خودم و مادر و پدرم گفتم 

پاسخ:
مشاوری که میشناسم میگه خب نفرست! احتمالا آخرش همین کار رو بکنم و نفرستمش.
ولی همین که گفتید درسته. سنش. سنش مهمه. اون الان نمیتونه و قرار نیست مبارزه کنه. یه حامی میخواد که منم.

شاید ی چیز بد تو مهد دیده که منطبق بر فطرتش نیست و آزارش میده

من وقتی میرفتم بین بچه ها تبعیض بود

یا پسر  یکی از اقوام کاشف به عمل اومده بود که چون مربی ناخونای بلندی داشته و لاک میزده بچه احساس نا امنی داشته و خودش گفته برا این نمی‌رم مهدکودک

اگر برای ی همچین چیزی باشه به نظرم نباید مجبورش کنی بره

من از اینکه مادرپدرم قبول کردن به اون مهد نرم خیلی ممنونشونم:)

پاسخ:
نمیدونم. من خودم نزدیک ده جلسه پیشش بودم داخل کلاس.
چیز بدی ندیدم. 

چه ضرورتی واسه پیش دبستانی قائلین! به نظر من حتی 2 ش هم ضروری نیست.

کی گفته بچه ای که پیش دبستانی نره از بقیه بچه ها عقب می مونه؟

تعاملات اجتماعی رو میشه از طرق دیگه تو بچه تقویت کرد.

بچه این سنی خیلی گناه داره.

پاسخ:
منم همین نظر شما رو داشتم و پسرک رو تا ۵ سالگی به هیچ‌جا نفرستادم تا وقتی که یک سخنرانی از دکتر شهرام اسلامی رو شنیدم و چنان منو تحت تاثیر الزام مهد قرار داد که آذر ماه (یعنی وسط سال) پسرک رو فرستادم پیش ۱.
آره خیلی کوچولویه ولی خب سنش سن پیش یکه دیگه چه کار کنم؟
دوست داشتم از بهمن بفرستمش بده تا حداقل چهار سال و نیمه بشه ولی خب وسط سال وارد مهد شدن سخت‌تره.
احتمالا نفرستمش! شاید همینطوری کلاس متفرقه ببرم هر از چندی.

سلام

پیشنهاد خاصی برای شما ندارم چون شرایط کار و زندگیتون رو نمی دونم، اما تجربه ی مشابه خودم رو عرض می کنم...

دخترم یه سال رفت مهد و نسبتا خوب راه اومد، برای پیش 1 معلمش که عوض شد، شروع کرد ناسازگاری، یکی دو هفته رفت اما یه علت کوچولو مثل دیر تر رسیدن سرویسش نسبت به بقیه باعث شد کلا نخواد بره، انقدر که موقع رفتن حالت تهوع می گرفت!  منم کلا نگذاشتم دیگه بره، اما نگران سال بعدش بودم...

سال بعد هم بزرگتر شده بود هم رفت جایی که قرار بود مدرسه ی دبستانش بشه، با مدیریت مدرسه هماهنگ کردم و شرایط سال قبل رو توضیح دادم، حتی روزهای اول نزدیک مدرسه می موندم( به سفارش مدیر) اما الحمدلله مشکلی پیش نیومد، هیچ کمبودی هم نسبت به دوستانش که پیش یک رو رفته بودن نداشت! الانم الحمدلله خیلی مدرسه رو دوست داره...

امیدوارم شما هم بهترین راهو براش پیدا کنید.

پاسخ:
سلام. ممنون که تجربه‌تون رو به اشتراک گذاشتین و خدا رو شکر که نتیجه مثبت دیدین. منم احتمالا نذارمش. دوست ندارم با یک اکراه دائمی بده و بیاد. حالا اگر شد یه کلاس تفریحی اسمشو مینویسم که در تعامل باشه.
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۱ مامان محمدمهدی

سلام

الان پیش یک واسش زود نیست؟

فاطمه ما سال تحصیلی ۹۷-۹۸ پیش یک رفته که واقعا هم واجب نبود بره و من بخاطر شرایط کارم مجبور به فرستادنش شدم

بنظرم برای گل پسری زوده الان

و اصلا بهش بخاطر مهد فشار نیار خواهر بچه های الان با زمانه های قبل فرق میکردن زده شه ممکنه کلا قید همه چی رو در آینده بزنه و‌درس نخونه و اذیتهای بیشتر

بچه های رفقارو بهت گفتم قبلا، بزرگتر که شدن روبراه شدن و وابستگیهاشون کمتر و الحق من اصلا ندیدم دوستان فشار بیارن و یا احبار کرده باشن بچه هارو برای مهد رفتن و جداکردنشون از خودشون

پاسخ:
سلام.
گل پسر الان سنِ پیش یکه. شهریور ۹۴.
خیلی کوچولوئه میدونم ولی سنشه. دوست داشتم از ترم دوم بفرستمش ولی وسط کلاس رفتن به مهد باعث میشه که سختیش براش بیشتر بشه.
احتمالا ثبت‌نامش نکنم. وگرنه خاطره بدی براش می‌مونه.
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۳ صبورا کرمی🦄

عزیزم پیش ۱ واسه ۵ سالگی هستش. از صبح تا ظهرنذار. کلاس نقاشی ای چیزی بذار که یکی دو ساعت بیشتر نباشه 

پاسخ:
پیش یک برای همین سن گل پسره متاسفانه. گل پسر شهریوریه.
ولی آره احتمالا یه جای کلاسی بذارم.
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۱۴ مامان محمدمهدی

پیش فرض ذهنم این بود که سال تولد فاطمه رو ‌میدونی

که سال تحصیلیشو‌ذکر کردم😂

خرداد ۹۳😉

پاسخ:
خب پس به موقع فرستادی دیگه. :)
۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۱ صبورا کرمی🦄

اگه مهد مورد نظر کلاس تابستونا داره همون جا بنویس. چونکه با محیط و پرسنلش آشنا بشه و خو بگیره😊

پاسخ:
آره چه فکر خوبی. باید یه بررسی بکنم.

سلام

اگر نظر یک آدم بی تجربه رو میخواید من هم فکر می کنم نره بهتره ولی الان با این شرایطی که ایجاد شده شاید فقط یک خاطره ی بد از کلاس و مدرسه و ... داشته باشه که برای مدرسه رفتن یا مهد رفتن در آینده برای مدتی آزارش بده اگرچه لاینحل نیست.

دیگه این که من هم فکر می کنم واقعا نرفتن مهد باعث عقب افتادگی بچه نمیشه.

من خودم اصلا مهد نرفتم بعد هم تا آخر دبستان شاگرد اول مدرسه بودم و تو اغلب فعالیت ها خوب ظاهر می شدم.

یادمه روز اول مدرسه که همه داشتن گریه میکردن من داشتم همه ش متعجب نگاه شون میکردم و میپرسیدم اینا چرا گریه می کنن :) بعد نشستیم سر کلاس فکر کنم بهمون لیوان دادن و از یک کتری داشتن برامون آب میریختن نوبت من که رسید نمی دونم از کتری یا از لیوان آب ریخت رو لباسم حالا کلی مامانم سفارش کرده بود که حواست باشه لباست رو کثیف نکنی و نو هم که بود هیچی دیگه یک آن رفتم تو حس ولی هر کار کردم نشد گریه کنم خلاصه بی خیالش شدم.

همون روزهای اول هم تو حیاط مدرسه یک از خدا بی خبری می دوید و زد از پشت به پای تکیه گاه من که داشتم عقبی میرفتم و از پشت با مخ خوردم زمین. کله م خونی شد. یکم که تصویر روشن شد دیدم یک گله بچه دورم وایستادن دارن در مورد سایز سوراخی که تو کله م ایجاد شده نظر میدن :)) منم از درد و حرفای بقیه گریه م گرفت بعد ناظم که اومد بالا سرم منو برد دفتر مدرسه دیگه گریه و درد نداشتم ولی نامردا شروع کرده بودن جلوی من نظر دادن در مورد این که لازمه ببریمش بیمارستان یا بخیه میخواد و ... دیگه دیدم اوضاع خرابه از ترس آمپول و بیمارستان باز شروع کردم گریه کردن تا داداشم اومد و گفتن بخیه لازم نیست و با پنبه و چسب ته سرم خیلی عادی برگشتم سر کلاس.

دیگه فکر نکنم کسی شروع بدتری از من داشت تو اون مدرسه. هان یک مورد دیگه هم بود. یک پسره ای بود باباش فکر کنم کلی کمک مالی به مدرسه کرده بود و هر روز سر صف و تو کلاس اسمش رو می گفتن و ازش قدردانی و تشکر میکردن و جایزه میدادن خلاصه با این کارا کلی تو کلاس بزرگش کرده بودن و خودش هم قلدربازی در میاورد و تقریبا همه ی کلاس سی چهل نفره ما نوچه ی این شده بودن. منم از اون طرف بچه زرنگ کلاس بودم مثلا و این با من رقابت داشت. بچه ی بی ادبی هم بود و شوخی های بدی می کرد. خلاصه یک بار زنگ ورزش تو حیاط بودیم این با من شوخی کرد و منم یک بار گفتم نکن ولی این ادامه داد هیچی دیگه یقه رو گرفتم و هولش دادم گوشه ی دیوار و خوابوندمش کف زمین و در همین حد ولش کردم حالا این شروع کرد گریه و داد و بیداد و یهویی عین سی چهل نفر بچه ها ریختن سر من :| منم کم نیاوردم هر کی میومد جلو اگه دو تا میزد یکی هم میخورد و کم کم ترسیدن و دور شدن ولی نامردا دوره م کردن از دور دو سه نفری بدو بدو میومدن میزدن در میرفتن منم میدویدم و یکی دو تا جواب میدادم تا باز نفر بعدی بیاد. دیگه آخراش با مشت با نهایت قدرت میزدم که بازدارندگی داشته باشه :) فکر کنم یک ربع نیم ساعت همینطوری درگیر بودم تا زنگ تفریح نه معلم مون اومد نه ناظم هیچ کس نیومد. بعد هم که زنگ تفریح شد همه شون رفتن منم نامردی نکردم داداشم که اومد تو حیاط رفتم بهش گفتم و هر کی رو که گیر آوردم نشون دادم داداشم برام بزتش. بعد هم مثل بچه های مظلوم رفتم پیش ناظم شکایت اون پسره رو کردم و قضیه رو منهای زنگ تفریح گفتم :)) اون پسره رو کشیدن دفتر و جلو من یه کم مثلا دعواش کردن ولی بعد فهمیدم هیچ کارش نداشتن و بلافاصله بعد من فرستادنش سر کلاس و تا مدتها من کلی دشمن داشتم تو کلاس.

دیگه سرتون رو درد نیارم ببخشید خلاصه ما یک همچین شروعی داشتیم تو مدرسه ولی خداروشکر به جز چند مورد دیگه اصلا مشکلی پیش نیومد :) تازه همیشه هم با مامانم دعوا میکردم که چرا نمیذاره منم مثل داداشم خودم برم و بیام

 

میشه اون سخنرانی که گفتید رو لینک بدید؟

پاسخ:
سلام. عجب ماجراهایی.
این چیزها به شخصیت بچه وابسته است من الآن از اینکه پسرک رو پیش یک گذاشتم کاملا راضی‌ام. میدونم اگر نمی رفت برای سال بعدش مشکل داشتیم. البته خب پسرک نیمه دومیه و از الآنِ گل پسر ده ماه بزرگتر بود.
احتمالا منم نذارمش مهد و صبر کنم تا بزرگتر و متمایل‌تر بشه.

اون سخنرانی رو تو اینستا شنیدم و نمیدونم چطور شد که ازش نوت خاصی هم برنداشتم ولی تو این پست نوشتم که بر چه اساس تصمیم قطعی به رفتن به مهدش رو گرفتم.
http://lucy-may.blog.ir/post/3460

سلام

پسر منم خیلی وابسته بود؛ مدت کوتاهی تو حدود سه سالگی مهد رفت؛ ولی بعد دیگه نرفت که نرفت. پیش دبستان هم اصلا نرفت ولی مدرسه هیچ مشکلی نداشت؛ از همون روزی که برای بازدید از مدرسه رفتیم قبل از ثبت نام کلی تحویلش گرفتن و با معلم کلاس اول آشناش کردن، عاشق معلم و مدرسه شد. مساله آموزشی هم به هیچ وجه نداشت خدا رو شکر.

البته حدود ٥-٦ سالگی یه دوره طولانی بازی و خلاقیت با گروه همسالانش از دوستای خانوادگی هیات میرفت که خیلی تجربه ها و آموزشهای خوبی داشت. ولی مامانا تو یه کلاس دیگه مدرسه حضور داشتن و آخر کلاس هم بازی مشترک داشتن با بچه ها. تجربه جدایی محسوب نمیشد براشون.

خلاصه که نگران نباشید. بچه وابسته خیلی سخته، چون سه تا تجربه شو داشتم درک میکنم، ولی مطمئن باشید نهایتا حول و حوش٨ سالگی دیگه تا حد قابل قبولی مستقل میشن.

نمیدونم قبلا معرفی کردم یا نه؛ دوره کودک متعادل استاد سلطانی رو حتما بخونید؛ برای مسائل زیر شش سال بینظیره.

پاسخ:
ممنونم از کامنت و پیشنهاد ارزشمندتون. :)

سلام لوسی جان.بنظرم یکمی زیادی سخت میگیری.من دوتا دختر دارم تقریبا همسن بچه های شما.دختر اول ۶/۵ ساله و دومی ۴/۵ساله.ما دختر اول رو فقط پیش ۲ فرستادیم  و امسال باید بره کلاس اول و اصلا قبلش مهد یا پیش ۱ یا جای دیگه ای هم نرفته بود و خداروشکر مشکلی هم پیش نیومد و خیلی خوب هم با بقیه بچه ها ارتباط برقرار کرد.تو این پیش دبستانی برنامه های پیش ۱و۲ مثل هم بود تقریبا و اگه نرن هم بنظر من چیزی خاصی رو از دست نمیدن! برای دومی هم برناممون همینه که فقط سال آینده پیش دو بفرستیمش و بعد کلاس اول.من خودم خانه دارم و ترجیحم  اینه که فعلا پیش خودم باشه و فک میکنم خودم دلسوزترم تا یه غریبه نسبت به بچه ام.بچه هایی که تک فرزند نیستن تو خونه با هم  همبازی دارن و راحت تر با بقیه ارتباط برقرار میکنن.البته اینا همه تجربه و نظر شخصی من بود و ممکنه برای همه اینجوری نباشه...

امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیرید برای گل پسر جان❤

پاسخ:
مسئله من کمبود دانش نیست.
قرار نیست بچه دانش بیاموزه. منظورم یه سری برنامه‌های تعاملی و خوش گذرونیه.
احتمالا منم نفرستم و بذارم یه کلاس ورزشی چیزی.
ممنونم عزیزم😍😍😍

سلام مادر

واژه پیش 1 و پیش 2 خیلی برام عجیب بود.اولین بار بود میشنیدم پیش دبستانی دو ساله.تا اونجایی که یادمه خودمون یه سال میرفتیم الان همه پسرعموها و پسر عمه هامم همه دارن میرن "پیش دبستانی" که بعد سال بعدش برن "مدرسه".اینجا اصلا چیزی به اسم 1 و 2 وجود نداره :دی

به نظر خودم مدرسه به جز محل شادی و تفریح و خوش گذرونی فاقد ارزش دیگه ایه.به همین دلیل نمیدونم مادرا چی میکشن...

کاشکی امسال یه کلاس چرتکه ایی چیزی میرفت گل پسر.این محیطای کلاسای متفرقه اون رسمیت پیش دبستانی رو نداره ولی تعامل با بقیه رو یاد میده.

موفق باشی عزیزم.خدا بت صبر بده(:

پاسخ:
آره همون تعامل با بقیه برام مهمه:)
ممنون عزیزم.
راستی اینجا میگن پیش یک و پیش دو. یه زمانی اجباری شده بود بعدم اجبارشو برداشتن.

خواهر کوچیکه من سه ساله که بود یه مدت یه روز در میون میرفت مهد. بعد دیگه نرفت. سال بعدشم نرفت، ولی پیش دبستانی‌شو رفت راحت. عقب هم نبود.

دختر عموم پیش‌دبستانیشو هم نرفت و تو مدرسه مشکلی نداشت.

من خودم!!! همه همکلاسیای من پیش‌دبستانی و مهد رفته بودن. ولی من شاگرد اول بودم.

به نظرم زیاد مهم نیست...

آهااااا داداش همسر! اون که مدرسه هم نمیرفت! :)))) جوری بود که معلمش گفته بود حداقل دو روز در هفته رو بیاد دیگه! مشق هم نمینوشت! میگفت میرفتم تو صف که مشقا رو نشون بدیم بعد وسطاش میرفتم مینشستم و معلم نمیفهمید! بعد چند ماه یکی از همکلاسیاش لو میده به معلم! :))) اونم الان رتبه یک مهندسی برقه. دانشگاه دولتی.

خلاصه که نگران نباش. اما برای وابستگیش حتما به مشاور سر بزن.

پاسخ:
نه خب مسئله‌م کمبود دانش نیست. کمبود احساسات خاصی از اجتماعی بودنه.
ولی درست میگی. ممنون.

سلام

خوب تجربه نشون داده در این موارد زیاد هم نظر نیستیم.

فقط به خاطر روابط اجتماعیش و یادگیری می‌خوای بفرستیش مهد یا به خاطر کارت؟

اگه فقط به خاطر خودشه که به نظرم چیزی رو از دست نمیده، حداقل از نظر من! بعدا بهتر میشه و یاد می‌گیره همه اینا رو.

اما اگه به خاطر کارته، جای دیگه ببریش تاثیزی نداره؟ یا صبر کنی از مهر بذاریش پیش۱؟

پاسخ:
سلام.
راستش من از خدا میخوام که مادری بچه‌محور باشم. یعنی اگر بچه‌ها تو خونه هستند مدام مشغول بازی باشیم. حرف بزنیم کتاب بخونیم یه جوری که انگار مهمون تو خونه‌مه. آدم هیچ وقت مهمون رو به حال خودش رها نمیکنه.
اما من اینطوری نیستم. بازی میکنم، کتاب میخونم، حرف میزنیم اما بازم تایم پرت و بیکاری بچه‌ها خیلی زیاده. چون تایم فعالیت من زیاده. من وقتی تو خونه‌ام نمیتونم یه گوشه بشینم. باید خونه رو جمع کنم. فعالیت‌های کدبانوگرانه انجام بدم، زندگی رو سر و سامان بدم، غذا بپزم و غیره... که دیگه میدونی زن خانه‌دار بی بچه هم بیکار نمیشه چه برسه با بچه!
حالا این وسط کنتاکت‌هایی بین مادر و فرزند ایجاد میشه که اصصصصصلاً دوستشون ندارم و تاثیر منفیش روی شخصیت و روان و خاطره‌های بچه رو هزار برابر بیشتر از مهد میدونم. علاوه بر این بچه‌ها هی میگن حوصله‌م سر رفت، دوست دارن بازی کنن، بخندن، بالا و پایین بپرن و امکانش تو خونه کمه. من تابستون بچه‌ها رو گذاشتم کلاس ورزش. بینهایت راضی‌ام از اینکه پسرک شاداب و سرحال برمیگرده. کلی قدرت جسمی پیدا کرده، کارهایی میکنه که کاملا تو اعتماد به نفسش اثر گذاشته و من راضی‌ام که لااقل این شش ساعت در هفته رو پای کامپیوتر نگذرونده. حالا یکی میگه بچه رو پیش خودت نگه دار تو مهد و کلاس چیزی یاد نمیدن که از بقیه جلو بیفته یا عقب بمونه. بله. اگر پسرک ژیمناستیک نمی‌رفت از بقیه عقب نبود. الآنم جلوتر نیست چون اصولا ژیمناستیک موضوع تعیین‌کننده‌ای نیست. ولی میدونم خاطره خوشی براش به جا مونده از این تابستون.اعتماد به نفسش بالا رفته با همین کلاس.
برای گل‌پسر هم همینطوره. اینکه رفتن به مهد و کلاس چه مهارتی رو به بچه‌ی ما یاد میده به خود بچه بستگی داره. یه بچه‌ای انقدر مستقل و با اعتماد به نفسه و تعاملش با بقیه خوب و درسته و خودش رو هم میتونه سرگرم کنه که نیازی نداره با کسی تعامل داشته باشه. خب نره مهد. اصلا نباید بره مهد. یه بچه‌ای هم باید بره تا خودشو پیدا کنه چون مادرش نمیتونه جمعی از کودکان رو برای این موضوع پیدا کنه و تعامل جمعی رو به کودک یاد بده و تو جمع به بچه‌ش هویت بده. پسرک تا همین دو ماه پیش اصلا از پسِ حرکات قدرتی برنمیومد و کاملا تو اعتماد به نفسش اثر داشت. و خودشو با پسرعموی سیزده ساله‌ش مقایسه میکرد. الآن از پسش برمیاد و خوشحاله و خوشحالم.
قطع به یقین اگر حس کنم رفتن گل‌پسر به مهد باعث آسیب خواهد بود(که الآن این حس رو دارم) نمیفرستمش. مسئله عقب موندن از درس و آموزشِ خاصی نیست. مسئله عقب موندن از یک سری مهارت و یک سری قدرت وجودیه که منِ مادر نمیتونم براش فراهم کنم. کدوم مهارت؟ مثلا برای گل پسر، اینکه بتونه تو جمع نقش عضو اصلی رو بازی کنه نه اینکه خودش رو کنار بکشه و به بقیه نگاه کنه. کدوم قدرت وجودی؟ اینکه برای شخصیت خودش در گروه بازی رسمیت و اهمیت قائل باشه. قطعا درست‌ترین تصمیم اونه که آدم شخصیت بچه رو بشناسه و ببینه با چه کاری (موندن در خونه یا رفتن به مهد) میتونه به بچه‌ش مهارت و قدرت بیاموزه. اصلا نمیشه و نباید حکم کلی داد برای اینکه مهد رفتن بهتره یا مهد نرفتن! اینکه چه کاری برای این بچه‌ خوبه کاملا مستقل از بچه‌ی دیگه است.
اما اینکه به خاطر کار خودم بخوام بذارمش مهد؛ نه اصلاً. من هیچ وقت به خاطر کار خودم از بچه‌م و صلاحش نمی‌زنم و او رو فدای خودم نمیکنم.
از مهر میخواستم بذارم دیگه. ولی احتمالا امسال نمیذارمش. فکر میکنم آمادگیشو نداره.


ببخش طولانی شد خواستم جواب همه کامنتها رو یکجا بنویسم! :دی

صحبت آخری تون خیلی کاملتر بود و استفاده کردم واقعا

فقط یک موضوع هست که به ذهنم رسید بگم

قطعا تو مهد و تو کلاس های ورزشی حتی و کلا جایی که مسئولیت تربیت و برخورد با بچه به عهده ی یک نفر غریبه باشه کنتاکت ها و این مدل مسائل بیشتر هست منتها بچه ها بیشتر این موارد رو جایی نمیگن. اونجا هم تعداد بیشتری بچه هست که مربی باید باهاشون سروکله بزنه، هم کنتاکت ها و درگیری های بین خود بچه ها هست که هر قدر هم کنترل بشه باز هم به وجود میاد و هم این که مربی محبت مادرانه نداره و قطعا در برخوردها بیخیال تر عمل می کنه تا یک مادر.

این رو هم در نظر بگیرید که وجود بچه ها چقدر برای خودتون مفید هست و چقدر باعث رشد خودتون میشه.

 

اما در کل حرف درستیه که از بچه به بچه شرایط متفاوت هست و شاید شرایطی که برای یکی خوبه برای دیگری بد باشه.

پاسخ:
این رو قبول دارم کاملا که کنتاکت با مربی هم هست. اما به نظرم اینکه خاطره کنتاکت با مادر در ذهن بچه بمونه خیلی بدتره. شایدم نباشه.
بله وجود بچه قطع به یقین باعث رشد مادره. ولی قرار هم نیست کلا بچه رو رد کنیم بره ها. :دی

فکر کنم برعکس گفتید مادرها خیلی زود جبران می کنند و نمیذارن خاطره ی بد تو ذهن بچه بمونه یا عذرخواهی می کنند یا در عوض یک محبت ویژه به بچه نشون میدن و بچه ها هم خوب این رو درک می کنند و خیلی زود فراموش می کنند.

 

:) نه منظورم اینه که اون کنتاکت هایی که ازش فرار می کنید باعث رشد هست. اگر هیچ مشکل و چالشی نباشه که آدم میخواد چجوری رشد کنه؟

پاسخ:
نه درست گفتم. برخلاف چیزی که به نظر میرسه بچه‌ها خاطرات تلخشون با خانواده رو یادشون می‌مونه. رو محبت فطریشون شاید اثر نداره ولی تاثیرش رو روح و روان و خاطراتشون باقی می‌مونه ولی خاطره بد با یک معلم اونقدری عذاب‌آور نمیشه.

آره متوجه شدم. میگم در هر حال اون کنتاکت‌ها که صفر نمیشن! بچه فقط سه چهار ساعت تو مهده! بعدش میاد خونه و روز از نو روزی از نو :دی

چه خاطره ی بدی خب؟ من میگم اگر جبران بشه اصلا چیزی نیست که عذاب آور باشه برای بچه. خودتون چقدر از این مدل خاطرات دارید؟ یعنی مثلا از طرف والدین بهتون بدی شده باشه و جبران هم شده باشه ولی شما یادتون بیاد؟

حقیقتش من قیاس به نفس کردم شاید. من الان فقط خاطرات بدم از بچگی مربوط به زمانی هست که مثلا بهم بدی شده ولی جبران نشده. جبران که یعنی بعدش توجه درستی نشده بهم.

نگاه یک مادر به تربیت نگاه محبت محور هست ولی نگاه مربی و معلم و ... لزوما اینطور نیست یعنی اگر بچه اشتباهی بکنه ممکنه تنبیه هم بکنه و این تنبیه رو درست بدونه و این به بچه و شخصیت ش آسیب می رسونه.

البته قبول دارم خاطراتی که از خانواده هست بیشتر یاد آدم میمونه و تاثیرش بیشتره چون انتظار بچه از خانواده بیشتر بوده و هست. چون خانواده تکیه گاه عاطفی هست برای بچه.

 

+ یک چیزی یادم اومد شاید به دردتون بخوره این رو بخونید

پاسخ:
به نظرتون چطوری جبران میشه؟ غصه‌های بی‌دلیل کودکی غالباً جبران نمیشن.
آره من شخصاً چیزهایی یادمه که جبران نمیشن یا نشدن یا حتی تلاشهای جبران کردن رو یادمه ولی اثربخش نبودن و اون زخم هنوز باقی مونده. ولی غصه‌هام از معلم‌ها خیلی برام حیاتی نیست!
بله دقیقا با کامنتتون موافقم.
ممنون حتما میخونم. :)

بله قبول دارم که تنش و رفتار بدی که از طرف والدین با محبت و توجه بیشتر جبران نشه خاطره ش بیشتر در دل بچه می مونه و تاثیر منفی ش بیشتر هست ولی این اتفاق به خاطر این که تربیت والدین محبت محور هست کمتر میفته نسبت به مربیان.

البته به نظرم راه حل سومی هم وجود داره که خیلی بهتر جواب میده. این که بیشتر اجازه بدیم بچه ها خونه نزدیکان مون باشن یا اونها بیشتر بیان و به مادرها کمک کنند. مادربزرگها یا خواهر و برادرهای پدر و مادر اینطوری هم از بابت فرهنگ و طرز تربیت خیال مون راحت تره و هم از بابت محبت و توجه و هم این که خیلی مهارت های بیشتری هم بچه یاد میگیره هم از طرف بزرگترها و هم با تعامل با بچه های هم سن شون.

 

در کل بنده چون بیرون گود هستم خیلی نمیشه به حرفهام اعتنا کرد (البته خیلی هم بیرون نیستم مدام با دو تا برادرزاده هام سر و کله میزنم:) ) و قطعا تجربه و درک شما دقیق تر هست.

پاسخ:
بله به نظر من هم این نکات صحیحه. ممنونم.

من لازم می‌بینم به شما عرض کنم ما با هم گفتگو کردیم. من اصلا حتی لحظه‌ای رویکردم این نبوده و نیست که بگم درک دقیق‌تری دارم یا تجربه بیشتری یا درست‌تر میگم یا شما نادرست‌تر میگین. 
شما از یک منظر نگاه میکنید و نکاتی رو مطرح میکنید. من می‌پذیرم... من می‌پذیرم.. و میپذیرم..  و از جنبه‌ی دیگه نکات دیگری رو اضافه میکنم. اگر من ذیل کامنت شما نمی‌نویسم بله چشم، به این معنی نیست که دارم در رد کامنت شما پاسخ میدم. ما فقط گفتگو کردیم. نه ادعای صحت و صفر و یک بودن انسانها و برداشتها و بایدها و نبایدهای رو دارم و نه با شما مخالفم. این از این.
و بله با این صحبتتون هم کاااملا موافقم که بودن بچه در نزد نزدیکانِ با حوصله خیلی خیلی بهتر از مهده.

نکات خوبی رو تو این بحث مطرح کردید که ممنونم.

شما بزرگوارید و بنده هم جز بزرگمنشی  و بزرگواری در این صحبت ها از شما ندیدم قطعا

منظور بنده همون ظاهر کلامی بود که عرض کردم و منظور دیگه ای نداشتم. به هر حال نگاه بنده با واقعیاتی که شما باهاش روبرو هستید فاصله داره و تا آدم داخل گود قرار نگیره خیلی از مسائل رو درست درک نمی کنه. حرف شما رو هم قبول دارم.

 

بنده بیشتر یاد گرفتم متشکرم

اعیاد و ایام بر شما مبارک باشه ان شاءالله

محفوظ باشید ان شاءالله

پاسخ:
متشکرم از لطف شما. قطعا دو طرفه بوده و منم جز بزرگمنشی و حوصله و نگاه دلسوزانه در شما ندیدم.
ممنون از نکات خوبی که گفتین.
اعیاد شما هم مبارک باشه. در پناه حق. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">