سالها ندیده بودم،
هروقت عموم اینا رو میدیدم
پسرشون باهاشون نبود!
بهش گفتم
بعدِ حدود هشت سال،
چه جای بدی دوباره دیدمت..
سالها ندیده بودم،
هروقت عموم اینا رو میدیدم
پسرشون باهاشون نبود!
بهش گفتم
بعدِ حدود هشت سال،
چه جای بدی دوباره دیدمت..
در حقش خیلی کوتاهی کردم
ولی حقیقتش اینه که
از صمیم قلب دوستش داشتم.
+به نظر من هم، عموم خیلی کوتاهی کرد..
:(
+بعدا نوشت: قضاوت بقیه به صورت یک طرفه کار خوبی نیست! :(
و تسلیت بگم
اما آغوشمو بی پاسخ گذاشت و گفت:
"نمیومدی بهش سر بزنی
ازت گله داشت"
من مدام گریه می کردم،
و اون بی رحمانه جملات سرزنش بارش رو ادامه میداد:
"وقت نداشتی یه زنگ بهش بزنی نه؟!
دیگه برای همیشه رفت..."
+ازش ناراحت نیستم، داغش بزرگ بود..
پذیراییم هم آش رشته ست. :)
دیگه چی بدم؟!
+میخواستم سالاد میوه بدم
میگن برای جشن خوبه! نه عزا!
کسی نظری برای میوه نداره؟!
مستر دوباره ازش برام نوبت گرفت،
منم رفتم اتاقش و
هرچی گله داشتم گفتم!
حق مشاوره هم ندادم.
+تمام مدت مستر با پسرک بیرون منتظرم بود
و کاملاً ازم حمایت کرد :)
عاشق این سطح شعوری مستر شدم :)