به انرژی مثبت و منفی و دامن زدن به این لغات خیلی اعتقادی ندارم
اما بعضی چیزهاشو کاملا قبول دارم..
یه پیجی خوندم پر از این مدل پیام ها
می خوام چندتاییشو تو زندگیم پیاده کنم
شاید حال و هوام عوض شد..
ان شالله.
به انرژی مثبت و منفی و دامن زدن به این لغات خیلی اعتقادی ندارم
اما بعضی چیزهاشو کاملا قبول دارم..
یه پیجی خوندم پر از این مدل پیام ها
می خوام چندتاییشو تو زندگیم پیاده کنم
شاید حال و هوام عوض شد..
ان شالله.
بزرگواری برام دلمه آورده.
و من گذاشتمش رو اپن،
و هربار از کنارش رد میشم
یکیشو به زور تو دهنم جامیدم!
:دی
گفته بودم چو بیایم غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟
که غم از دل برود نزد شما..
گاهی در مادری هام به جایی میرسم
که فقط با این آیه خودم رو آروم میکنم
که اللهُ أعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ!
:)
+میدونم که جوگیرانه ست این سوء استفاده به نفع خودم
اما خب خوبه! و منو کمی روحیه میده.. :)
بالاخره این هم رسالتیه که خدا بر دوش من گذاشته دیگه :)
و گل پسر عزیزم
که این روزها دیگه نشستن رو یاد گرفته.
و خیلی راحت هم تغییر پوزیشن میده!
:)
+و چقدر زود میگذره لحظه لحظه های ناب کودکی..
+توصیه نوشت: نشستن بچه ها رو تا حد امکان تا هشت ماهگیشون به تاخیر بندازید.
از ضبط ماشین این ترانه داره پخش میشه:
بیا تا جوانم بده رخ نشانم، که این زندگانی وفایی ندارد..
پسرک: این آقاهه چرا ناراحته؟
من: برای اینکه دلش برای امام مهدی تنگ شده،
- خب چرا نمیره پیشش؟
+ چون نمیدونه امام مهدی کجاست.
- ولی من میدونم امام مهدی کجاست! حتما رفته حرم امام رضا...
:)
+با مستر به هم نگاه می کنیم..
مستر لبخند معنی داری میزنه و میگه
این بهترین جوابی بود که میتونست بده...
من مادر سخت گیری هستم..
به خودم خیلی سخت میگیرم در مادری کردن!
چرا آخه؟!
از تلنبار شدن اقدامات لازم الاجرا
که سنگینیشون لحظه به لحظه روی اعصاب و روانت هست
تا وقتی که انجام بشن،
بیزارمممم!
مراسم روز پدر ما،
یک مراسم ترکش خورده به تمام معنا بود!
بس که نصفه نیمه و تیکه پاره برگزار شد!
:|