نمیدونم چه کار کنم..
اینطور که به نظر میرسه عوارض این تصمیم خیلی زیاده..
نمیدونم چه عوارضی داره..
شایدم زیادی وسواس به خرج میدم!
:|
نمیدونم چه کار کنم..
اینطور که به نظر میرسه عوارض این تصمیم خیلی زیاده..
نمیدونم چه عوارضی داره..
شایدم زیادی وسواس به خرج میدم!
:|
یه کم زیادی خوش خوشان و خلوت اسباب کشیدیم!
به نظرم به اندازه ی یه وانت وسیله تو خونه مونده!
وانت میخوام!
میخوام زودتر تموم شهههههه!
دورهمی خونه ی یکی از رفقا دعوت هستیم
و من که تصمیم گرفته بودم لباسها رو نیارم
الان هیچی ندارم که بپوشم و برم!!
:|
+با همون وضعی که داشتم رفتم،
خب دلم تنگ شده بود برای رفقا..
از آیت الله جوادی آملی خونده بودم
که تو خونه تون محلی برای عبادت و نماز اختصاص بدین
که در اون محل زیاد رفت و آمد نداشته باشید
و مختص نماز و دعا باشه
و از برکات اون زمین پاک بهره ببرید.
همیشه دلم می خواست چنین جایی داشته باشم
که تو این خونه های آپارتمانی و کوچک ما عملا غیر ممکنه
الحمدلله الان تو خونه مون کنج بی رفت و آمدی داریم
که ان شالله قراره حرای خونه ی ما باشه..
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجد الاقصی
الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر
+سوره اسرا آیه ی ۱
+تو را عاشقم..
و امشب یکی از آخرین شبهاست.
و یا حتی آخرین شب..
حس غریبی دارم
شاید مثل حس غریبی که یک مرغ مهاجر دارد..
حس دلتنگی برای تک تک لحظات اینجا..
برای تک تک لحظه های پر از عشششق اینجا..
من اینجا عاشق شدم..
دارم یه متنی تنظیم میکنم
از خوبی های مادرشوهر و پدرشوهرم به خودم،
که در آخرین روزِ اینجا بودنمون
باهاشون تماس بگیرم
و خوبی هاشون رو بگم
تا بدونن خوبی هاشون یادم می مونه و همیشه قدردان هستم...
+نمیدونم آیا میشه باب آشتی با پدرشوهر رو هم باز کرد یا نه!
نمیدونم..
+بعدا نوشت: و چه بهتر که این کار هرگز انجام نشد!
هنوز صدای منو از خونه ی سابقمون می شنوید!
ما هنوز اینجاییم
چون همچنان چیزهایی برای سر و سامون دادن وجود داره.
در تمام طول اسباب کشی
حدیث کساء میخوندم
و با تک تک سلولهام از خدا میخواستم
خونه ی جدید خونه ی بندگی و عشق الهی باشه..
+الهی آمین.
برامون دعا کنین..
در تمام طول اسباب کشی نگران یخچال بودم فقط! :)
تنها وسیله ای که از پله ها بالا اومد
همه چیز رو با آسانسور بردن بالا،
کلی هم پول گرفتن!
:|
ما امروز اسباب کشی داشتیم
و باز همه ما رو تنها گذاشتن!!
+برای من که تجربه ی غربت در زمان زایمان رو داشتم،
این موضوع اصلا و ابدا ذره ای اهمیت نداشت
اما مامانم خیلی دلخور شد..
فکر کنم به روی همه بیاره!!
:|
فردا ساعت دوازده ظهر
قراره بارمون رو ببندیم و بریم.
هنوز کار ناتمام زیادی دارم...
خیلی زیاد...
+البته تصمیم دارم اون خونه رو خیلی شلوغ نکنم،
و شلوغ کننده ها رو فعلا تا مرتب شدن اونجا نبرم،
مثل اسباب بازی ها، لباسهای مجلسی و غیرضروری و امثالهم..
+بعدا نوشت: این پیشنهاد خوبی نبود! بهتره همه رو یه باره ببری قال قضیه رو بکنی!
از اینکه خوبی های مداوم مستر
و تواضع همیشگیش
باعث بشه که بقیه نیکی هاش رو به پای وظیفه بنویسن
و با بیان اینکه:"مستر هست!"
خیلی راحت خودشون رو کنار بکشن
شاکی میشم.
+نمیدونم ظرف من محدوده که چشم ندارم خوبی کردن به بقیه رو تو این شرایط بپذیرم
یا نه واقعا حرف حساب میزنم!
بی ربط نوشت:
از اینکه شنیدم پرستو گلستانی خواهرزاده ی اخوان ثالثه کپ بنمودم
و حیرت کردم..
واقعا انتظارشو نداشتم..
+به علاوه ی یه حسی ضعیفی اون ته ته های دلم شبیه به حسِ "خوش به حالش!"
احوان ثالث یکی از حرفه ای ترین و محبوبترین شاعران مورد علاقه ی منه..