این روزها خیلی بد شده م!
خیلی! یک مادرِ بدِ بد!
از اونهایی که زبان انتقادشون پیش از زبان محبتشون به کار میفته.
نمیدونم مشکل از کجاست اما اصلا اعصاب ندارم!
شاید بشه تقصیر رو انداخت گردن خونه،
و اسمشو بشه گذاشت سندروم بیقراری در خانه!
واقعا نمیتونم بودن در خونه و شیطنت بچه ها رو با هم تحمل کنم.
شاید چون چند وقته که هرچی تو خونه می چرخم و تمیزکاری میکنم تمیز و مرتب نمیشه که نمیشه!
همه ش به هم ریخته ست!
امروز یک ساعت تمام فقط داشتم پذیراییِ منفجر شده رو جمع میکردم!
اما تازه رسیدیم به یه پذیراییِ شلوغ!
خسته شدم از تو خونه بودن،
خب بچه ها هم که اصلا درکی از شرایط ندارن.
ولی دیشب رفتیم خرید،
و بچه ها شیطنت رو به حد اعلا رسوندن،
دیگه آخرهاش به غلت(غلط؟) زدن روی کف پاساژ رسیدیم!
مستر به شدت شاکی شده بود و کار داشت به کارد زنیِ بدون خونریزی میرسید،
اما من صبور بودم و خیلی حالم خوب بود. :)
ده بار پله برقی های پاساژ رو با بچه ها بالا و پایین رفتم
همه مون خوشحال و خرم بودیم جز مستر! :))
خب نتیجه میگیریم که مشکل از خونه ست!
نه؟!
:(