مدتهاست که در روانشناسی مدرن،
و جامعه ی مجازی _که واقعا سبک زندگی ماها رو با موفقیت داره مدیریت میکنه!_،
می شنویم که باید خودمون رو دوست داشته باشیم،
و با خودمون مهربون باشیم.
طبیعتاً و بدیهتاً حب نفس از قویترین غرایز آدمیزاده.
هیچ آدم زنده ای نیست که خودش رو دوست نداشته باشه.
اثبات این موضوع هم تلاش همه ی ما آدمها برای کسب منفعته_حالا چه این منفعت روحی روانی باشه، چه جسمی_
تلاش برای آسایش و آرامش نشانه ی بارز اینه که ما خودمون رو دوست داریم.
حالا نشانه های "دوست داشتنِ خود"ی که به ما آموختن چیه؟
اینکه با خودمون خرید بریم.
دست دلمون رو بگیریم و برای خودمون موسیقی بذاریم و برقصیم.
کتاب بخونیم،
تو ظرفهای قشنگ غذا بخوریم،
حتی وقتی تنها هستیم برای خودمون غذاهای خوشمزه بپزیم،
به علایقمون احترام بذاریم،
چیزهای رنگی رنگی و جیغ و جینگول مستون بخریم،
حواسمون باشه که اول خودمون، بعد بقیه.
هرچقدر در حذف آدمهایی که باعث رنجشمون میشن حرفه ای تر باشیم معلومه که بیشتر به خودمون احترام میذاریم.
کم کم یه جوری شده که اگر کسی این کارها رو انجام نده انگار خودش رو دوست نداره.
اگر وسایل جدید و فشن نخرم یعنی خودم رو دوست ندارم،
اگر وقتی که حوصله ی مهمون رو ندارم، اون رو بپذیرم یعنی خودم رو دوست ندارم.
اگر وقتی که خودم به چیزی نیاز دارم به دیگری ببخشمش یعنی خودم رو دوست ندارم.
اگر به خواسته های "دلم" احترام نذارم و عملیشون نکنم یعنی خودم رو دوست ندارم.
در یک کلام اگر راحتی و لذت و آرامشم رو عامدانه(طبیعتاً کارهای غیرعمدی قابل بحث و ارزش گذاری نیستند) خدشه دار کنم،
یعنی خودم رو دوست ندارم!
چی شد که این چیزها نمادی برای دوست داشتنِ خودمون شد؟
آیا واقعا این کارها فضیلته؟
این که خودم رو بر سایرین ارجح بدونم نشانه ی بزرگی روح من و مورد احترام بودنمه یا حقارت نفس؟
اینطوری آیا به داشتن جامعه ای خودخواه و خودمحور دامن نمیزنیم؟
به نظر میرسه که داریم به حب نفسِ بیمارگونه ای خودمون رو تشویق میکنیم.
و راحت طلبی و لذت بردن از دنیا_ اگر نه تمام هدفمون_ که بخش مهمی از هدف زندگی هامون شده.
بدون اینکه بفهمیم و حتی بخوایم.
اصلا چرا با این کارها حالمون خوب میشه؟!
این که این چیزها حالمون رو خوب میکنه یعنی که داریم روز به روز روح خودمون رو کوچک و کوچکتر می کنیم.
حقیقت اینه که حب نفس تمام عیوب انسان رو برای خود انسان می پوشونه*،
هر عیبی که داشته باشیم دیگه نمی بینیم.
خودمون رو پذیرفتیم برای همیشه:
"من همینم که هستم. و هرچه که هستم مهم نیست مهم اینه که من دوست داشتنی هستم."
حرف من این نیست که زندگیمون رو زاهدانه پیش ببریم و از لذات حلال دنیا خودمون رو محروم کنیم.
حرف من این نیست که مثل علما و فضلا تا احساس کردیم از چیزی لذت خواهیم برد، اون لذت رو به کام خودمون تلخ کنیم_که ما در اون مرتبه نیستیم اصلا_.
حرف من اینه که اینهایی که به ما آموختن نشانه های "اصلی" و "حقیقی" دوست داشتن خودمون نیست.
بیاین بهش فکر کنیم که صحیح ترین روشِ دوست داشتن خود چیه؟
من اگر خودم رو دوست دارم باید برای "خوب تر" شدن و "خوب تر" زندگی کردن تلاش کنم،
نه برای "راحت تر" و "باب میل" زندگی کردن.
+من هیچکدوم از پاسخهای شما رو رد و نفی نمیکنم میدونم منظورم رو متوجه شدید
و قطعا کسی احساس نمی کنه که دارم خرده میگیرم.
قبول دارم که این کارها واقعا نشانه هایی از دوست داشتنِ خودمونه.
اما سوال من اینجاست که آیا این نوع و این سبک از دوست داشتنِ خود، ارزشه؟
یا بهتره بپرسم آیا این سبک از دوست داشتنِ خودمون، باعث ارزشمندیِ وجودمون میشه؟!
*جمله ای از امام خمینی(ره)