دیشب از بس ملول بودم
که دلم میخواست برم خونه ی کسی و با کسی حرف بزنم
اما با سه جا تماس گرفتم
اولی که گفت نیاین!
دومی که همسرش نبود،
و سومی هم خواهرم بود که جایی دعوت بود..
عوضش نیم ساعت پای تل با خواهرم حرف زدم..
همون خیلی خوب بود.
:)
دیشب از بس ملول بودم
که دلم میخواست برم خونه ی کسی و با کسی حرف بزنم
اما با سه جا تماس گرفتم
اولی که گفت نیاین!
دومی که همسرش نبود،
و سومی هم خواهرم بود که جایی دعوت بود..
عوضش نیم ساعت پای تل با خواهرم حرف زدم..
همون خیلی خوب بود.
:)
مستر برای تبریک روز پدر،
با بچه ها رفت خونه ی پدرش.
و از من خواست که نرم!
:|
یه سری گناه ها هست
که اصلا نمیتونم باور کنم کسی انجامشون میده!
همیشه فکر میکنم کسی در دور دست ها،
در غربستان یا گزارشهای تلویزیون،
یا هرجایی که من هرگز نخواهم دیدش
مرتکب این گناه ها میشه.
و اگر کسی رو ببینم و بشناسم و دور و برم پیدا کنم
که واقعاً مرتکب یکی از اونها شده
تا مدتهای مدتهاااااااااااااااااااااا روانم پریشه!
+حتی اگر اون آدم هیچ نسبتی با من نداشته باشه
همین که میدونم واقعا موجودیت داره و این کار رو کرده،
برای من دیوانه کننده ست!!
+خدا کمک کنه و لطفش بر ما مستدام باشه که هیچوقت نه من و نه اطرافیانم
و نه همه ی کسانی که خدای واقعی رو دوست دارن
با دوراهی های سخت امتحان نشن، و هرگز و هرگز و هرگز خدا رو فراموش نکنن..
آمین.
رَبَّنا و لاتَحمِل عَلَینا إصراً کما حَمَلتَهُ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِنا، رَبنا وَ لاتُحمِّلنا ما لاطاقةَ لَنا بِه 286 بقره.
ما الان فهمیدیم مستأجرمون آدم خیلی مهم و مشهوریه!
خیلی موضوع جالبیه برام
که یه آدم به این شهرت،
اومده خونه ما رو اجاره کرده!
+البته برای کسی، نه برای خودش.
:)
- اینقدری که من اینجا پیر شدم تو غربت عظمی پیر نمیشدم.
+ بس که دیوونه ای!
:|
+کاش وقتی کسی رو "نمی فهمیم"، سکوت کنیم.
مثلا کسی بره کربلا
به نیت رهبری یه تسبیح بخره
با اون تسبیح، ذکر و صلوات و مناجات بگه
بعد به نیت ایشون بره زیارت،
و تسبیح رو به مضجع های شریفه متبرک کنه
و بعد که میاد برگرده
تو کربلا آقای حدادعادل رو ببینه!
:|
+بعد چه کار کنه مثلا؟
تسبیح رو بده بهشون و بگه به آقا سلام برسونید
و بگید دختری این تسبیح رو برای شما متبرک کرده به امید دعای شما.
مثلا آقای حداد هم بگن باشه بهشون میدم و میگم. :)
+وه چه ره است از دل تو تااااا دلم...
من نمی فهمم چرا جا انداختن یک موضوع خیلی ساده
شده پروژه ی عظیم زندگی من و مستر؟؟؟!
بابا بچه رو میخوای ببری بیرون
بفرست پایین لباس بپوشه!
أه!
اینقدر این مسئله سخته؟
زورت میاد اجازه شو بگیری، نگیر!
قرار نیست بچه رو سرما بدی که!
ای خدای من!
:|
اندر احوالات زندگی طلبگی..
+طلبه هم طلبه های زمان اعلی حضرت! :دی
+با احترام تمام برای جامعه ی طلبگان، مواردی خاص مدنظرم بود.
از اینکه وقتی به بعضیا میگی یه کارشون اشتباهه
اونا اصلاً به روی خودشون نمیارن
و حتی جلوی تو، تو همون لحظه هم حاضر نیستند مراعات کنن،
اصلا خوشم نمیاد!!
+چون نشون دهنده ی اینه که زیادی خودمحورند،
و یا اینکه به صراحت دارن میگن تو رو اصلا قبول ندارند..
که هردوش ناخوشاینده!
همه ی خاندان من و مستر عروسی اند جز ما!!
+امشب بله برون دخترخاله ی مستره،
همه ی خواهر، برادراش دعوت شدن جز ما!
+عروسی پسرخاله ی منم که خود ما نرفتیم ..
:|
خواهر جانم عازم کربلاست.
منم میخوام برم کیک سر راهیشو بپزم.
:)
+دیگه کیک دادن به راهیان کربلا، داره میشه یه عادت قشنگ برای من.
دعا کنین که حضرت ازم بپذیرند.
باورم نمیشه که پسر عموی پسرک
تا این حد قسی القلب باشه!!
+پسرک ما امروز در طلب اسباب بازی پسرعموش
نیــــــم ساعت تمااااام های های گریه کرد!
اما پسرعمو حاضر نشد اسباب بازی رو بهش بده! :|
+البته که اگر هم میداد من به خاطر گریه های بی دلیل پسرک مانع از داشتنش میشدم
اما اینکه پسرعمو اصلا حاضر نشد
و پیشنهاد هم نداد که بیا با این بازی کن
برام خیلی عجیب و تلخ بود!!
پسر ده ساله!!
تو نمیتونی از بقیه انتظار داشته باشی
که انتظار نامعقول ازت نداشته باشن!
+مستر خطاب به من وقتی در حجمی عظیم از انتظارات نامعقول اطرافیان گیر کردم!
آخه کی گفته که من باید برم دنبال بقیه، تا راحت بتونن به کارهاشون برسن؟؟؟!