خیلی بد شده م.
چیزهایی برام طبیعی شده
که قبلا به خاطرش کلی گریه میکردم!
:((
خیلی بد شده م.
چیزهایی برام طبیعی شده
که قبلا به خاطرش کلی گریه میکردم!
:((
و امروز سه سال گذشت
از اولین روزی که طعم مادری رو چشیدم..
+پسرکم تولدت مبارک..
+به خاطر محرم نمیخواستیم الان تولد بگیریم
اما من فقط خواستم یه چیزی براش بخرم که دل خودم آروم باشه
براش از این برجهای هیجان خریدم اما مدل رنگی رنگیش.
خیلی ایده آله برای بچه های این سنی.
یه عاااااااالمه بازی های مختلف میشه باهاشون کرد.
من و مستر هم میتونیم باهاش بازی کنیم! :دی
بسیاااار از خریدم راضی هستم.
یکی از بدترین عذاب وجدانهای مادرانه
مربوط به زمانیه که
سنجدت تو بغلت آروم گرفته باشه
و تو ناگهان عطسه بزنی..
:((
این روزها همه ش فکرم درگیر محبت کردن به مستر و پسرکه!
هرکار میخوام بکنم
قبلش فکر میکنم چطور میشه مهربون تر انجامش داد!
:)
+هرچند همیشه هم موفق نیستم
و مخصوصا رفتارهای پسرک
و مأموریت های مستر
کاملا کارشکنانه است!
دیروز در تمام طول دعای عرفه
که نعمت های خدا بر خودمون رو شکر می کنیم
برای سلامت بودن سنجدم شاکر بودم
سنجد من
با بندنافی که دو دور دور گردنش پیچیده بود
به دنیا اومد
و به همین دلیل
دو روز تو اکسیژن تراپی بود
دو روزی که برای من به اندازه ی دو سال خیلی سخت
و شاید برای سنجد
به اندازه ی دو قرن طول کشید..
من دیروز عمیقا درک میکردم
که حتی اگر تا آخر عمر شکر بگم
نمیتونم شکرگزار نعمت و لطف خدا باشم..