ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۳۳۱ مطلب با موضوع «خانوادگی :: مادرانه» ثبت شده است

دیروز بعد از عمری کاهلی و اعصاب و روان داغون من،

رفتیم خیابون پزشکان*

و هرچی دکتر میخواستیم بچه ها رو ببریم یه شبه بردیم.



*مرکز تجمع پزشکان شهر ما!

+گل پسر رو بردیم آزمایش.

بعدا نوشت: نتایج آزمایش نسبتا خوبه. فقط کمبود هموگلوبین

که البته دکتر پسرک میگفت برای بچه ی این سنی این مقدار اسمش کمبود نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۴:۳۱
لوسی می

دیشب بالاخره رفتیم که برای بچه ها محصولات فرهنگی بخریم.

نه تا حدی که دلم میخواست،

اما به میزان خیلی خوبی،

بچه ها و البته روان خودم رو تامین کردم!

:دی



+من عااااشق کتاب فروشی و بازی فکری فروشی هام.

یعنی اگر برم تو همه ی وقت و پول ممکن رو میذارم و بعد میام بیرون!

+دیروز یکی از خیلی خوبهای شهر رو تجربه کردم :)


۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۰
لوسی می

یکی از سخت ترین بخشهای مادری کردن،

خوراندن تقویتیها به صورت هر روزه ست!

:(



+من تو این مورد خیلی کاهلم! خیلی!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۶
لوسی می

دو تا همسایه ی جدید به جمعمون اضافه شدن.

یکی یک پسر شش ساله داره،

و دیگری یک پسر سه سال و نیمه!

وای انقدر من ذوق کردم به خاطر همبازی یافتن برای پسرکم!

و ذهنم رفت تا همه ی بازی های پسرونه ی تو پارکینگ و حیاط،

تا حتی مدرسه رفتنها و همکلاس شدنها!!



+دعا کنین همسایه های خوبی برای هم باشیم.

اون همسایه سیگاریه رفت! :دی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۳
لوسی می

تلویزیون تماشا میکردیم،

تبلیغ روغن سرخ کردنی:

پسرک گفت مامان از اینا برام درست کن.

گفتم باشه.

تبلیغ بعدی پودر کیک:

مامان از اینا برام درست کن!

باشه!

تبلیغ بعدی یخچال:

مامان از اینا برام درست کن! (مواد داخل یخچال)

تبلیغ بعدی شهربازی:

بابا منو ببر اینجا!

تبلیغ بعدی بازی فکری:

بابا از اینا برام بخر!


و یهو بی هیچ پیش زمینه ای جز همین حرفهای پسرکم،

غم دنیا روی دلم نشست،

از تصور احساس پدرها و مادرهایی که

وقتی بچه هاشون این حرفها رو میزنن

تو دلشون خدا خدا میکنن که بچه شون فقط ببینه و خیلی زود فراموش کنه..



+کاش خدا هیچ کس رو تو هیچ زمینه ای شرمنده ی خانواده ش نکنه..
+چی شد این همه به سمت مصرفگرایی پیش رفتیم؟؟!
الهکم التکاثر..

حرص بیشترداشتن شما را غافل کرده.(1 تکاثر)
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۴
لوسی می

چهار سال...



+پسرک عزیزتر از جانم،

تولدت مبارک.

چهار سال گذشته و من چقدر برای تو حرف دارممممم..

هرکار میکنم چیزی نمیتونم بنویسم..

دوستت دارم.

همین!

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۲
لوسی می

وقتهایی که گل پسر و پسرک هردو منو میخوان،

و من غالباً مجبورم از پسرک بزنم و به گل پسر برسم

به شدت نسبت به پسرک احساس عذاب وجدان میکنم.

:((

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۰
لوسی می

اگر فرزندتون رو از چیزی منع میکنین

(مثل تلویزیون دیدن زیاد، یا بازی با تبلت، یا نوشابه خوردن و امثالهم)

هیچوقت به عنوان جایزه اون مورد رو پیشنهاد ندین.

مثلا نگین اگر فلان کار خوب رو بکنی امروز میتونی بیشتر کامپیوتر بازی کنی!

اگر میخوایم برای بچه هامون جا بیفته که ما صلاحشون رو میخوایم و منع ما و ترغیب ما به خاطر صلاح خودشونه،

با این روشِ تشویقی، این تصور از خودمون رو ازشون سلب میکنیم.

علاوه بر این بهشون القا میکنیم که اون چیزی که ما تو رو ازش منع میکنیم،

اونقدر لذت بخش و با ارزشه که میتونه نقش جایزه رو بازی کنه و تو ازش لذت ببری!




+حالا نمیدونم بچه ها واقعا اینقدر فلسفی فکر میکنند یا نه،

اما من که خودم تعجب میکنم از کسانی که منعیات رو جایزه میکنن!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۰
لوسی می

احساس میکنم نسبت به نظم اسباب بازی های بچه ها

دچار وسواس شده م!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۳۵
لوسی می

دیروز تو مراسم شیرخوارگان حسینی،

پسرک عکس نمادین حضرت علی اصغر_علیه السلام  رو دید،

(که تیری تو گلوش بود و خون همه ی صورتش رو برداشته بود)

و از اون موقع مدام منو در مورد اون عکس سوال پیچ میکنه.

واقعا چی باید بهش بگم؟!



+بهش گفتم که این پسر امام حسینه که خیلی کوچولویه مثل گل پسر

میگه چرا اینطوری خونی بود؟

میگم امام حسین آدم خیلی خوبی بود که به جنگ آدمهای بد رفت و اونها خیلی اذیتش کردند.

و پسرش رو هم اذیت کردند.

میگه امام حسین مرده که گریه میکردن؟

بچه ش مرده؟

وقتی تولد من بود، امام حسین هنوز نمرده بود؟!

(حالا من موندم که از کجا فهمیده وقتی کسی بمیره گریه میکنن؟! :| اصلا چه تصوری از مردن داره!)

میگم نه مامان جون، امام حسین شهید شدن.

و به جنگ آدمهای بد رفتن. امام حسین بچه ها رو خیلی دوست داشت. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم

و بهشون میگیم که ما هم قول میدیم همیشه مثل شما خوب باشیم.

( و فقط خودم میدونم که چقدر جملاتم شعاریه و چقدر از این آرمانهای ساده دورم!)

یه جوری که انگار چیزی رو به یاد آورده میگه آرهههه شهید شده!
من عکسشو دیدم! بعد توضیح میده که یه جایی عکس امام رو دیده،

(و من نمیدونم آیا از این عکسهای تمثال دیده یا داره عکس اون شهیدی رو میگه که به مراسمش رفته بودیم!:|)

چقدر سخته اینطور مباحثات با بچه ها.

کسی تجربه ای نداره لطفا؟!


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۶:۱۶
لوسی می

مراحل از صفر تا صد کتلت پزی امروزم

با حضور افتخاری و دائمی گل پسر در بغلم همراه بود!

به خودم تبریک میگم که تا این حد حرفه ای شدم!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۶
لوسی می

دیروز ظهر،

وقتی پسرک ترجیح داد به جای ناهار،

خامه عسل بخوره،

و قبل از حاضر شدن ناهار ما رفت و خوابید،

واقعا رغبت و میلی به خوردن غذا نداشتم،

و این که میگن "بدون تو غذا از گلوم پایین نمیره"

رو برای مخاطبی مثل پسرک هم درک کردم..

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۸
لوسی می

خدا نعمت خواب ظهر بچه ها رو از هیچ مادر خانه داری نگیره..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۹
لوسی می

امروز با اومدن همسایه ی روبرویی

فهمیدم که قدری زیادتر از حد تصورم نسبت به بهداشت کودکان حساسم!

نکنه وسواسی شدم؟!

:(



+البته بچه شون مریض بود. :(

+عوضش یه دسته گل دست ساز خوشگل برام هدیه آورد :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۹
لوسی می

امروز دو تا کیک پختم

که فریز کنم و بتونم تقاضای کیک پسرک

تو ده دوازده روز اول محرم رو پاسخگو باشم.

:دی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۱
لوسی می