سیر نمی شوم زِ تو
نیست جز این گناه من..
+جور نکن، جفا نکن، نیست جفا سزای من..
+بس که این بیت رو برای پسرک خونده ماین روزها گاهی میشنوم که با خودش میخونه.
همیشه هم موقع خوندنش بغض میکنم.. بغضی عمیق اما قورت دادنی.. :)
سیر نمی شوم زِ تو
نیست جز این گناه من..
+جور نکن، جفا نکن، نیست جفا سزای من..
+بس که این بیت رو برای پسرک خونده ماین روزها گاهی میشنوم که با خودش میخونه.
همیشه هم موقع خوندنش بغض میکنم.. بغضی عمیق اما قورت دادنی.. :)
دیروز تصمیم داشتم بچه ها رو پارک ببرم
اما تصور بغل کردن گل پسر در تمام اوقات پارک رفتن
برام فاجعه بود برای همین از خیرش گذشتم
و به جاش مشغول گشتن دنبال کالسکه ی خوب تو شیپور شدم!
واقعا به کالسکه احساس نیاز میکنم.
اما اصلا نمیدونم گل پسر چقدر تو کالسکه دووم میاره...
+قبلا که کالسکه ش به خاطر دو نفری نشستنها نشکسته بود با وجود بودن کالسکه بازم میومد بغل من!
حالا نمیدونم خریدنش چقدر ریسک داره!
من کلا تو خرید کردن بخیلم! مخصوصا اگر احتمال بدم که اون وسیله به حد کافی کارم نمیاد و فقط به درد انبار شدن میخوره!
دیدنِ نماز خوندنِ فرزندت،
از اون خوشبختی هاییه که
تک تک سلولهای آدم رو درگیر میکنه..
و وجودت از حجم لذتش مالامال میشه..
نه؟!
+ربِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلاة وَ مِن ذُرّیَّتی لطفا. (40 ابراهیم)
از این بدتر نمیشه.
الان بیش از یک ساعته که پسرک داره رو تختش غلت میزنه
اما هنوز بیداره.
و من به غایت عصبی ام..
و نمیدونم چرا دنبال مقصر میگردم!
:|
+این در شرایطیه که عصر امروز پارک بودیم :(
و طبیعتا باید الان خواب می بود...
وای که تایم خوابیدن و بیدار شدن بچه ها به هم ریخته
و این اصلا برای من قابل هضم نیست..
:(
+مستر، قانون شکنِ بزرگ خونه ی ماست.
و این اتفاق هم ناشی از تعطیلاته :(
+باز خوبه ساعت رو عقب کشیدن :|
اولین روز پایییییز..
:)
+به روزی فکر میکنم که بچه ها بخوان برن مدرسه..
هعی..
دیروز برای بچه ها مشترکاً تولد گرفتیم
و من از مهمان داری دیروزم بینهایت راضی ام!
:)
+درسته که خیلی سخت بود و خونه ی شهر شاممون رو به سختی جمع کردم
اما از نتیجه ش راضی بودم. :)
همین که پسرک کلی خوشحال بود بسه..
ذره ای برام اهمیت نداره که او
فردا تا ساعت چند صبح میخواد بخوابه
و یا حتی قراره کارش رو چطوری ارائه بده..
تنها چیزی که برای من مهمه
اینه که امشب
پسرم با بغض به رختخواب نره
و با بغض نخوابه..
پس اینو بهش بگو
و به خونه برگرد لطفا!!
+پشت این چند خط، دریایی از گلایه و غر و هرچی که بگین نهفته ست
اما خب، گویا قابل انتقال نیست...
امروز تولد قمری پسرکم بود..
اصلا باورم نمیشه تمام اون حس و حال هایی که اینقدر برام عینیه،
مربوط به 4 سال پیش بوده...
وقتی صدای خانم همسایه میاد
که دخترشو دعوا میکنه
واقعا انگار سوهانی برداشته ن
و روحمو خراش میدن...
+بعد فکر میکنم که من چقدر پسرک رو دعوا میکنم؟!
و فراموش میکنم که این پسرِ خودمه..
بچه های معصوم..
+البته خدایی من مادرِ اهل دعوایی نیستم.. خدایی!
اما تا به حال چند باری که پیش اومده سوهانِ روحمه
و از مسائلیه که همیشه بابتش به پسرک احساس دین میکنم..
پسرک من فوق العاده احساساتیه
و من هرکار براش میکنم
بازم این احساسِ کم گذاشتنم از بین نمیره..
+نمیدونم آیا من زیاد امر و نهی میکنم؟
کاش کسی یه معیاری برای این ارزیابی به من بده..
دوستانِ مامان!
بیاین قوانین خونه مون برای بچه ها رو با هم به اشتراک بذاریم.
+من الان فقط دو تا قانون یادمه!
یکی اجبارِ دستشویی قبل از خواب، قبل از بیرون رفتن و قبل از صبحانه،
و دومی ریختن اسباب بازی ها فقط در اتاق خودشون!
بگین منم یادم بیاد میگم.
کمک کنیم به هم تو مادری :)
حالا که نظم تایمی زندگیمون
به 80 درصدِ حد نرمالِ دلخواهم رسیده،
خوبه که رو محتوای زندگیمون کار کنم..
شادی، اولین چیزیه که میخوام جزئی از زندگیمون باشه..
یک خانواده ی شاد..
کاملا شاد :)
+تجربه، پیشنهاد، نظر لطفا.
کاملا استقبال میکنم :)
میرم تو اتاق پسرک
می بینم رو تختش خوابیده.
میخوام بیام بیرون،
که ماشینی که پشتش گذاشته توجهمو جلب میکنه.
ماشینو بر میدارم که موقع غلت زدن، نره روش و اذیت نشه..
یاد تو می افتم
که چه بسیار بلاها که قبل از وقوع از من دور کردی،
و بدون اینکه بفهمم من رو در پناه خودت حفظ کردی..
+ و کَم من فادِحٍ مِن البَلاءِ أقَلتَه، ... و کَم مِن مَکروهٍ دفعتَهُ (دعای کمیل)
و چه بسیار خطراتی که قبل از اینکه به من برسد مانعشان شدی، و چه بسیار ناراحتی هایی که پیش از وقوع از من دفع کردی..