در اقدامی فوق غافلگیرانه،
مستر برام پیامک فرستاد،
که ان شالله امشب برمیگردهههههه..
:)
+واو! باور نمیکنم!
+یا پست منو خونده، یا اثرِ ابراز دلتنگیِ پسرکه!
:)
در اقدامی فوق غافلگیرانه،
مستر برام پیامک فرستاد،
که ان شالله امشب برمیگردهههههه..
:)
+واو! باور نمیکنم!
+یا پست منو خونده، یا اثرِ ابراز دلتنگیِ پسرکه!
:)
امروز پسرکم های های گریه کرد
و بهانه ی باباشو گرفت.
بعد به مستر زنگ زد
و گفت چرا اینقدر ماموریتتو طول میدی؟!
+خیلی سعی کردم از تماس گرفتن با مستر منصرفش کنم،
اما نشد،
دلش پر بود،
خوشحالم که در این ابراز احساسات پسرانه،
تو موقعیت مستر نبودم...
+ما رو ببخش پسرکم..
مدتها پیش،
یه روزی پسرکم بهم گفت:
"من میخوام تو خوشحال باشی"
هنوز صداش تو گوشمه،
یادم میاد که دغدغه ی تمام روزگار عمر من همین بوده!
+پشت این جمله ش برای من دنیا دنیا بغضه..
حضرت امیر_علیه السلام وسط روز میرفت برای تأمین معاش،
میفرمود من میخواهم سختیِ کارکردن برای تأمین معاشم را خدا ببیند!
+با خوندن این جمله،
غرور و افتخار
جای رنج ناشی از ماموریت های مستر رو در دلم گرفت..
+جناب پناهیان خدا خیرتون بده!
امروز مستر رسماً به سازمانشون سنجاق شد!
:)
+به همین مناسبت رفتیم غول خوردیم تو این سوز و سرما!
+بهت تبریک میگم عزیز.
لحظه لحظه ی بودن مستر،
مثل کسب غنیمت بعد از سالها جنگ و قحطیه!
دوست دارم با تمام سلولهام این آرامش رو جذب کنم،
ما هر هفته سه روز وقت داریم از نعمات بهره برداری کنیم
و در انبار دلمان عشق ذخیره سازی کنیم
که تا چهار روزِ بعد از این آرامش،
آگاهانه درگیر جنگ و قحطیِ مجدد خواهیم شد!!
+یاد خواب عزیز مصر افتادم!
هفت گاو چاق و هفت گاو لاغری که همه شون رو خوردند،
تعبیرهفتگیِ ایام زندگی ماست!
حلقه ی در که صدا کرد دل از جا بجهد،
بشکنی پا!
چه نشستی؟!
نکند او باشد!
+از شهریار عزیز.
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم؟
کجا بخوابم که صدای نفسهات بیاید؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟؟!
کجایی که هیچ چیز قشنگ تر از تماشای تو نیست.
کجا بمیرم که با بوسه های تو چشم باز کنم؟
کجایی؟؟!
+آی..آی..آی..آآآآآی مستر!
+متن از عباس معروفی(از سری پستهای منهدم شده ام در سونامی بلاگفا!)
در روزهای مهمی اینو برای مستر نوشته بودم و عجیب با حس و حال این روزهام عجینه.
یاد باد آن روزگاران..(هفتم آذر نود و سه)
ماموریت!
در نگاه مستر..
+تو یار من و جان من و همه تمنای منی...
نبینم غمتو..
بالاخره موفق شدم پسرک رو به صحبت با یک غریبه وادار کنم!
الحمدلله اون آقای غریبه هم خیلی مهربون بود.
+پسرک عاشق پاندای کنگ فو کار شده
و عکس این پاندا رو شخصاً از آقای مغازه دار گرفت!
بهش گفته بودم که من برات نمیگیرمش!
امیدوارم این موفقیت در بازگشایی تعاملات اجتماعیش اثر مثبت گذاشته باشه!مستر اومد
و یه بحث اعتقادی عمیقی با هم کردیم.
واااای که چه خوبه مستر!
ههه هه!
گردش سال فقط یک شب یلدا دارد،
من بدون تو هزااااااران شب یلدا داشتم*!
:(
*دارم.
+هعی!
آسمان غرق تماشاست،
بیا تا برویم..
+بی ربط نوشت: کاش کربلا هم منتظر ما بود..
سال نو مبارک!
امسال ما با ماموریت مستر شروع شد!
و چه ماموریتی!
بنده برای بدرقه ی مستر عزیزم خواب موندم،
اونم اصراری به بیدار کردنم نداشت و رفت!
:(
+امیدوارم اولین و آخرین باری باشه که این اتفاق افتاد.
امروز نهم دی ماه،
روز خوبیه،
امروز پسرک من 50 ماهه شد..
الانم مردهای خونه همگی رفتن پیرایشگاه!
:)
و گل پسر برای اولین بار رفته!
:)
#50_months_old