روزهایی که تمام اوقات بیداریمون رو
یک بننننننننند و بی وقفه
مشغول بازی با بچه ها هستم
احساس میکنم روزی پر از لحظات ارزشمند رو سپری کردم،
و از خودم کاملا راضی ام.
حتی اگر به ساده ترین کارهای زندگیم هم نرسم!
روزهایی که تمام اوقات بیداریمون رو
یک بننننننننند و بی وقفه
مشغول بازی با بچه ها هستم
احساس میکنم روزی پر از لحظات ارزشمند رو سپری کردم،
و از خودم کاملا راضی ام.
حتی اگر به ساده ترین کارهای زندگیم هم نرسم!
ما جهانمون با هم فرق میکنه..
خیلی هم فرق میکنه.
کاش اینقدر با هم متفاوت نبودیم..
در شرایطی که بین رفقای مستر
تفریحات مجردی یک برنامه ی خیلی مرسومه،
اما مستر تو این برنامه شرکت نمیکنه
تا من و بچه ها تا جایی که ممکنه کمتر تنها باشیم..+ممنونم ازت.
پسرک خوندن کلمه ی "مامان" رو یاد گرفته،
و هربار کتاب میخونم تو صفحات و خوندنهای من دنبال "مامان" میگرده!
نمیدونم چقدر خوبه که به این کنجکاویش دامن بزنم و برم تو کار آموزش؟!
پسرکی که افتاده رو دور واکاوی واژگان!
به دستشویی میگه شودست!
به زودپز میگه پز زود!
به پاک کن میگه کن پاک!
و به مداد تراش میگه تراش مداد!
امروز یکی از کارهای همیشه روی روانم رو انجام دادم!
از آتلیه یه نوبت گرفتم!
عصبی شدم.
ظهر نخوابیدنِ پسرک
باعث شد گل پسر مدام رو پام باشه
و به هیچ کارم نرسم!
خیر سرم نوشته بودم جواب کامنت ها رو نمیدم که به کارهام برسم!
الان می بینم به هیچی نرسیدم!!
+چرا هروقت تصمیم میگیری یه کاری بکنی اینطوری میشه؟
+الان خیلی شاکی ام! خیلی!
گاهی پسرک نمیخواد ظهرها بخوابه.
من واقعا بهش حق میدم
اما چاره ای ندارم جز اینکه ازش بخوام
حتی اگر نمیخواد بخوابه
تو اتاقش بمونه و همونجا بازی کنه.
+بیرون که بیاد گل پسر رو بیدار خواهد کرد :(
احساس میکنم زندگیمون شاد نیست!
یا بهتره بگم اونطور که میخوام پر از شادی نیست!
:|
+البته این تعمیمی که به کل زندگیمون میدم احتمالا از عوارض سردرد پیاپی امروزه،
اما خب، اینکه حس نمیکنم واقعا و از ته دل من و مستر آدمهای شادی باشیم یک حس همیشگیه برام!
در آموزش مادر صبوری نیستم!
دلم میخواد بچه سه سوت نکته رو بگیره و دیگه اشتباه نکنه!
که خب شدنی نیست!
:|
+اصلا بیش از بچه ها به من فشار وارد میشه!
امروز پسرک بعد از تکمیل پازلش با کلی ذوق بهم گفت:
مامان بیا ما هم یه نقاشی بکشیم
بعد پازلش کنیم.
:)
+کسی نمیدونه من چه ذوقی کردم از فکری که به ذهنش رسید!
مدتی تو چشمهاش خیره شدم
و بعد شروع کردم به بوسه بارون و قربون صدقه ش رفتن :دی
فک کنم کپ کرد! :))
همین الان برای اولین بار
پسرک به قصد رفتن به استخر از خونه خارج شد.
+چقدر بزرگ شدی پسرکمممم :)