امروز با اومدن همسایه ی روبرویی
فهمیدم که قدری زیادتر از حد تصورم نسبت به بهداشت کودکان حساسم!
نکنه وسواسی شدم؟!
:(
+البته بچه شون مریض بود. :(
+عوضش یه دسته گل دست ساز خوشگل برام هدیه آورد :)
امروز با اومدن همسایه ی روبرویی
فهمیدم که قدری زیادتر از حد تصورم نسبت به بهداشت کودکان حساسم!
نکنه وسواسی شدم؟!
:(
+البته بچه شون مریض بود. :(
+عوضش یه دسته گل دست ساز خوشگل برام هدیه آورد :)
امروز دو تا کیک پختم
که فریز کنم و بتونم تقاضای کیک پسرک
تو ده دوازده روز اول محرم رو پاسخگو باشم.
:دی
و مردهایی که
به خاطر اثبات ریاستشون در خونه
حتی حاضرن سر اثبات سیاه بودن ماست هم با خانم هاشون بجنگن.
و نمیدونن این جنگ چقدر اثبات کننده ی بیچارگی شخصیتی اونهاست..
یعنی برخورد خانمهاشون چی بوده
که اونها برای این اثبات ریاست نیاز به چنگ زدن به چنین دستاویزهای مزخرفی دارن؟!
سیر نمی شوم زِ تو
نیست جز این گناه من..
+جور نکن، جفا نکن، نیست جفا سزای من..
+بس که این بیت رو برای پسرک خونده ماین روزها گاهی میشنوم که با خودش میخونه.
همیشه هم موقع خوندنش بغض میکنم.. بغضی عمیق اما قورت دادنی.. :)
دیروز تصمیم داشتم بچه ها رو پارک ببرم
اما تصور بغل کردن گل پسر در تمام اوقات پارک رفتن
برام فاجعه بود برای همین از خیرش گذشتم
و به جاش مشغول گشتن دنبال کالسکه ی خوب تو شیپور شدم!
واقعا به کالسکه احساس نیاز میکنم.
اما اصلا نمیدونم گل پسر چقدر تو کالسکه دووم میاره...
+قبلا که کالسکه ش به خاطر دو نفری نشستنها نشکسته بود با وجود بودن کالسکه بازم میومد بغل من!
حالا نمیدونم خریدنش چقدر ریسک داره!
من کلا تو خرید کردن بخیلم! مخصوصا اگر احتمال بدم که اون وسیله به حد کافی کارم نمیاد و فقط به درد انبار شدن میخوره!
دیدنِ نماز خوندنِ فرزندت،
از اون خوشبختی هاییه که
تک تک سلولهای آدم رو درگیر میکنه..
و وجودت از حجم لذتش مالامال میشه..
نه؟!
+ربِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلاة وَ مِن ذُرّیَّتی لطفا. (40 ابراهیم)
الان رفتم تو اتاق که ببینم پسرک خوابیده یا نه!
دیدم کتاب مفاتیح منو پاره کرده
گذاشته رو قسمتهایی از میز که خیس شده..
:(
+قبلا تجربه ی چسبیدن کاغذ به مناطق خیس براش خیلی لذت بخش بود
یه بار که تو اتاق مشغول بودم وقتی اومدم تو پذیرایی دیدم تمام راهروی ورودی خونه رو آب ریخته
و روزنامه ها رو با لذت هرچه تمام تر داره به کف زمین می چسبونه!
:|
خوشبختی یعنی بعد از اینکه پسرک راضیم میکنه که آخرین تکه ی کیک مال خودش باشه،
چون می دونه سهم من بوده،
آخرین گاز کیکش رو میاره میده به من!
در حد یک مول از کیک برام نگه داشته بود..
:)
از این بدتر نمیشه.
الان بیش از یک ساعته که پسرک داره رو تختش غلت میزنه
اما هنوز بیداره.
و من به غایت عصبی ام..
و نمیدونم چرا دنبال مقصر میگردم!
:|
+این در شرایطیه که عصر امروز پارک بودیم :(
و طبیعتا باید الان خواب می بود...
وای که تایم خوابیدن و بیدار شدن بچه ها به هم ریخته
و این اصلا برای من قابل هضم نیست..
:(
+مستر، قانون شکنِ بزرگ خونه ی ماست.
و این اتفاق هم ناشی از تعطیلاته :(
+باز خوبه ساعت رو عقب کشیدن :|
مستر: انارِ دونه دونه...،
پسرک: تا نخوری ندانی1.
:))
و صبح که انار رو دید گفت: انار انار برو تو گلو!2
1.بخشی از شعر کتابش:
حلوای تن تنانی، تا نخوری ندانی.
2. و باز بخشی از کتابش: هلو هلو برو تو گلو!
خلاقیت و قافیه سازیِ بچه م منو کشته! :))
مستر: برای چی باید پول بدم؟
پسرک: خب دیروز برای من این هدیه رو خریدی باید پولشو هم به من میدادی دیگه!
مستر: خب هدیه خریدم پول برای چی؟
پسرک: هرکس هدیه میخره باید پولشم بده!
مستر: :|
پسرک: ندیدی مامان جون هم به من هدیه داد و هم پولشو؟؟!
شما هم باید پولشو بدی!
:))+دیشب مامانم علاوه بر هدیه ای که خریده بود،
مبلغ پولی هم به پسرک هدیه داد.
پای پسرک زخم شده بود،
اثر زخم رو کند..
و بعد با استرس بدو بدو اومد پیش من
که مامااااان رنگ پام پرید!
:))
اولین روز پایییییز..
:)
+به روزی فکر میکنم که بچه ها بخوان برن مدرسه..
هعی..
من عااااااااشق کیک تولدم..
عاااااشقشم واقعا..
و بینهایت از کیک دیروز بچه ها راضی بودم.
تا جایی که حاضرم برم قنادی و ازشون تشکر کنم.
هم طرح روش عالی شده بود،
که ابتکار خلاقانه ی مستر بود..
و هم طعمش.
الانم یه تیکه از کیک کنار منه و شدیداً داره برای خورده شدن عشوه گری میکنه
اما من مستر رو بیشتر از کیک دوست دارم.
آخرین تکه ی کیک رو نگه میدارم مستر بخوره..
:دی