ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۳۲ مطلب با موضوع «شخصی :: روزنوشت :: اتفاق» ثبت شده است

از خونه ی عشق برمیگردیم.

به تمام معنا عاشق اون خونه شده م.

امروز فقط میخواستم چند دقیقه با خیال راحت تو خونه بنشینم

و به در و دیوار نگاه کنم و لذت ببرم..

:)


+پرده هامونو نصب کردیم. :)

+تقریبا دیگه همه ی کارها تموم شده

و بعیده طرح جدیدی رو شروع کنیم.

خونه ی عشق منتظر ماست... بیا تا برویم :)

+الهی که همه ی همه ی همه به زودی این حس و حال رو تجربه کنن..

خیلی زود... خیلی نزدیک..

البته چیزی که برای من موضوعیت داره رفتن از اینجاست

نه اینکه داریم به خونه ای میریم که مالکش هستیم!

مالک بودن اونقدری که رفتن از اینجا و شروع یک زندگی جدید برام موضوعیت داره، اهمیتی نداره.

هرچند که صاحبخونه شدن خودش به تنهایی یک نعمت بزررررررگه

و الحمدلله که بودنمون در اینجا، و همه ی سختیهایی که به جون خریدیم

با یک نتیجه ی لذت بخش مثل صاحبخونه شدن ختم به خیر شد.

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۰
لوسی می

دیروز دکوراتور اومد و بخشی از خونه رو سنگ کار کرد

نمیتونم بگم خیلی راضی هستیم،

اما خوب شده.

الحمدلله ناراضی نیستیم.

البته از هزینه ای که برای کارش گرفت کپ کردیم،

دقیقا برابر با هزینه ی مواد هزینه ی نصب گرفت که خب زورم اومد خدایی!

اما در مجموع خوبه.

حالا فقط ام دی اف ها مونده.

امروز قراره زنگ بزنم به کسی که از ام دی اف کارش راضیه،

و شماره ش رو بگیرم.

ان شالله که همه چی خوب پیش بره.

و ما سلامت و با دل خوش زندگی کنیم.




+قدری نگران میشم که مبادا هرکس میاد یه تیکه ای مبنی بر خرج اضافه ی خونه بندازه،

دلم خیلی محکم نیست. خودم شک دارم که آیا این نما ارزشش رو داشت یا نه،

البته به مبلغ مواد می ارزید و خدایی گرون نشد.

اما به نظر نمیرسه که هزینه ش اینقدر کم بوده باشه!

گرون تر از چیزی که واقعا هست به نظر میرسه.

و من نگرانم که چنان تو چشم قرار بگیره که هی بگن و بعد ما دلمون سست شه.

کاش قبل از اینکه نفر اول ببینه،

دلم محکم بشه...

+بعدا نوشت:خیلی هم عالی شده. خیلی دوستش دارم و با اینکه هنوز کس خاصی ندیده دلم محکم محکمههه.

الحمدلله.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۳
لوسی می

اولین روز از هفتمین سال زندگی مشترکمون رو

با شستن قالیچه ها،

و دو تا پسربچه ی شیطوووون و شادااااب از آب بازی

شروع کردیم..



:)

خدایا شکرت به خاطر همه ی لذتی که در این هفتمین سال هست

و به خاطر همه ی نعمتها، لطف ها، بخششها، چشم پوشی ها، رحمتها، و بزرگ شدنهایی که در این شش سال بود،

کدومشو میتونم طوری شکر کنم که از پسش بربیام؟!

+برای هفتمین سال خیلی حرف دارم که وقت ندارم بنویسم. اینو نوشتم که بعدا یادم بمونه که بنویسم!

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۶
لوسی می

امروز یکی از کوزت گون ترین روزهای زندگیم بود..

:|



+شستن خونه ی جدید به تنهایی.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
لوسی می

امروز با کمک مامان رفتیم و شش عدد سرامیک رو برق انداختیم!

:دی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۴
لوسی می

امروز بعد از یک سال به یکی از شبکه های اجتماعی پژوهشگرانه سر زدم

و دیدم یکی از دوست داشتنی ترین اساتیدم منو فالو کرده!

:)



+استاد سایه ات به سرم مستدام باد. :)

+تصور کردم که احتمالا اکثر دانشجوهاش رو فالو کرده باشه

اما وقتی نگاه کردم دیدم فقط سی نفر رو فالو کرده که هیچکدومشون رو هم من نمیشناسم!

بعد برای اینکه بیشتر ذوق کنم و خودمو تحویل بگیرم،

تصور کردم که منو به عنوان پژوهشگر خوبی به یادش داشته! ههههه ههه! :)

البته شما که میدونین من واقعا یک آدم خیلی معمولی ام! و یک دانشجوی خیلی معمولی تر!

فقط دلم تنگ بشد بسیار..

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۱
لوسی می

برای اولین بار در عمرم ماشین برقی سوار شدم!

با پسرک. :دی

و کلی جیغ جیغ کردم بین بچه ها!

:|

گل پسر و مستر هم با هم سوار شدن.



+خوش گذشت.

جای دوستان سبز.

برید شهربازی :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۱
لوسی می

امروز برای اولین بار بچه ها رو بردیم شهربازی.

و فهمیدم که من واقعا اعصاب ضعیفی دارم!

و حتی با تماشای وسایل پر هیجان قلبم میریزه! :|

خوب بود.

یعنی عالی بود.

:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۰
لوسی می

اون شب، اونقدر از مرگ و مواجهه با حقیقت وجودی خودم و خدا ترسیدم،

که احساس میکردم هر لحظه امکان داره ناشی از همین ترس، قالب تهی کنم..




+اولین باری که چنین حسی از مرگ به من دست داد

وقتی بود که فیلم مسیر سبز رو در نوجوانی دیدم..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۴۷
لوسی می

تا محل برگزاریِ مراسم رفتیم،

بساط رو پیاده کردیم،

منتظر بودم که بیاد و گل پسر رو از بغلم بگیره

که ناگهان کمر مستر گرفت..

هیچی دیگه!

دوباره بساط رو برگردوندم تو ماشین.

و با بچه هایی که از خستگی مدام نق میزدن،

و مستری که نمیتونست با درد کمرش بچه ها رو ساپورت کنه،

برگشتیم خونه..

و درتمام طول راه برگشت،

من فکر میکردم چی شد که ازمون سلب توفیق شد..

شاید به خاطر اینکه تو راه جوونهایی رو دیدیم

که کنار محل برگزاری مراسم والیبال بازی میکردن،

و قلیون چاق می کردن و

دختر و پسری بساط پهن کرده بودن و

من گفتم: و هُم فی غَفلَةٍ مُعرضون! :(

هوم؟



+البته من هم انتظار نداشتم با رمضانی که من تا الان گذروندم، شبِ قدرِ قدری داشته باشم..

مراسم رو تو خونه همراه با مراسم حرم حضرت معصومه_سلام الله علیها برگزار کردیم. امیدوارم که از همه تون پذیرفته شده باشه.

+اینم از اولین شبِ قدرِ گل پسرِ ما..

+و ما تَدری نفسٌ ماذا تکسِبُ غداً (هیچکس نمیدونه فردا چی براش پیش میاد--34لقمان)

طاعاتتون قبول.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۹:۴۹
لوسی می

چکمون برگشت خورد.

:(



+به تعهداتتون پایبند باشین.

معلوم نیست با برگشت خوردن چک ما،

چند نفر دیگه هم معطل دریافت پولشون می مونن! :(

+بعدا نوشت: مستر گفت برگشت نخورده الحمدلله و صاحب چک باهامون راه اومده :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۵
لوسی می

تعهدات اقتصادی،

مسترِ حسااااس!



+کاش آدم ناچار نمیشد از کسی درخواستی بکنه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۷
لوسی می

امروز اولین اسباب و اثاثیه مون رو بردیم خونه ی جدید.

:)

من اصرار داشتم اولین چیزی که می بریم قرآن باشه

برای همین با کلی دنگ و فنگ تصمیمم رو عملی کردم.

ههه هه!

یه مقدار هم خسارت زدیم به وسایل و دیوارهامون،

و کلی نگران اسباب کشی یخچال و گاز شدیم!

چون ما طبقه ی سوم هستیم و آسانسور هم که جا نداره برای یخچال و گاز؛

و راه پله ها هم نسبتا تنگه!

:(



+خدا بخیر کنه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۰۵
لوسی می

به عمرم سنگینیِ این حجم بی نهایت از شرم رو

یک باره بر وجودم احساس نکرده بودم!



+خدا برای کسی نخواد که اینطور تو شرایطی گیر کنه.

احساسات توأمان عرق شرم، خنده ی ناشی از شرم، و خشم ناشی از شرم، و گریه ی های های ناشی از همان!

به صورت همزمان.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۲
لوسی می

امروز یک اکانت اینستا ایجاد کردم.

البته قراره بدون پست باشه!

فقط برای فالو کردن.

و قول میدم که تو پستها تا حد امکان نظر نذارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۰
لوسی می