دیروز برگشتیم خونه ی خودمون.
هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه..
همه چیز برای رفتن من و بچه ها پیش مستر جور شد،
اما گل پسر برای دومین بار در این هفته تب کرد!
:(
+گوش شیطون کر، ان شالله مستر فردا میاد.
و شنبه دوباره برمیگرده.
اگر من به مستر فشار بیارم که شغلشو عوض کنه،
چه اتفاقی میفته؟!
+ممکنه همه ی عمر،بابت ترک شغل دوست داشتنیش احساس خلاء و دلخوری داشته باشه! نه؟!
شایدم از فشاری که من بیارم این حس رو پیدا کنه و در همه ی عمر از من ناراحت باشه.
شایدم فکر کنه دارم تهدیدش میکنم و حس و اقتدار مردانه ش خدشه دار بشه.
یا شاید خیر و برکتی به واسطه ی این نوع اصرار من از زندگیمون حذف بشه،
و یا شاید خدا مدتهاست که منتظره که خودمون برای اصلاح این وضع کاری بکنیم!
یا شاید...
نمیدونم!
نمیدونم چقدر این تصمیم احساسیه یا عقلانی،
اما تصمیم دارم این کار رو بکنم!
کاش یکی پیدا میشد بهم بگه خدا دوستت داره و این شغل و این سختی ها پر از خیر است برای تو،همسرت، بچه هات و زندگیت!
یکی که بهش ایمان داشتم..
یکی که فقط منو مخاطب قرار بده، فقط من!
نه همه ی خانمهایی که همسرانشان فلانند خیر می بینند لابد!
چقدر نیاز دارم به یک بازپروری روحی!
خدایی خسته شدم.
امروز هشتمین روز بود که گذشت،
و مستر هنوز برنگشته.
+خونه می مونم یه بدبختی!
میرم خونه بقیه یه بدبختی!
والا دیگه نمیدونم چه کار کنم..
چطوری خودمو از این وضعیت راحت کنم؟
وای کاش میشد مستر شغلشو عوض کنهههه :((
ای غم بگو از دستِ تو،
آخر کجا باید شُدن*؟
در گوشه ی میخانه هم،
ما را تو پیدا میکنی...
*واژگان: شدن در این بیت یعنی رفتن.
+از شهریارِ عزیز که دیروز پیامی مبنی بر فوت دختری که عاشقش شده بود، به دستم رسید!
راست یا دروغ خدا هر دو رو رحمت کنه ان شالله.
دیروز بچه ها هردو تبدار بودند.
بس که برف ندیده ایم لابد!
:(
+و امروز فهمیدم که مدتی قبل در اتفاقی عجیب
من مناسبتِ یکی از روزهای مهم زندگیمونو یادم رفت و گذشت!
:|
از وقتی برای اتمام حجم دانلود،
صبح وشب مشغول بودم،
قانون وای فایِ خونه کاملا مهجور مونده بود،
امروز دوباره قانون رو به بایدِ خونه تبدیل کردم.
و آرامش و شادی به زندگیمون برگشت..
+امان از این اینترنت و سیستم های دیجیتال!
که وقتی مشغولش میشی
واقعا از درک و ساختنِ همه ی لحظات شادی بخش زندگیت می مونی!
چرا نمیتونم به خودم حق بدم؟
چرا همیشه خودمو آدم بد ماجراها می بینم؟
چرا هرکار میکنم بازم احساسم اینه که کم گذاشتم؟!
چرا؟
دیروز ظهر رفتم خونه مامان،
و تاعصر اونجا بودیم!
:)
چهارمین روزِ نبودنِ مستره،
و این سه روز خوب سرمون شلوغ بود!
خدا رو شکر.
تشییع شهدای آتش نشان به واقع جگرسوز بود،
تمام روز بغض دردآوری داشتم که دلم میخواست های های گریه کنم اما نمیشد..
فکرمیکنم یکی از اعظم خیرهایی که میتونه در دنیا به آدم برسه،
چنین تشییع جنازه ایه.
کدومشون فکرشم میکرد که موقع مرگ،
آقای امامی کاشانی چنین نماز پرمحتوایی بر پیکرشون بخونه،
و اینچنین جمعیتی برای بدرقه شون به سرای باقی
حضور پیدا کنند،
اشک بریزند،
براشون دعا کنند،
نماز بخونند،
رهبری براشون پیام تسلیت بفرسته،
در داغشون ابراز شراکت کنه،
و براشون رحمت آرزو کنه؟!
+خدا قسمت کنه.
+خدا رحمتشون کنه و الهی که با شهدا محشور باشند.
من فردا میخوام برم دانشگاه
و برای همین امشب اومدم خونه مامان مستر.
(گفته بودم که مستر رفت ماموریت؟)
اومدیم اینجا و سرعت دانلود به یک هفتم رسیده!
:|
ینی رسما دیگه ناامید شدم از اتمام حجممون!
تازهههه! بدتر از همه ش اینکه ظرفیت درایوهای لپتاپم داره کم میاد!
اگر فردا هم فرصتی باقی مونده باشه که بعید میدونم،
وایمکس رو میبرم دانشگاه بذارم تو فضای باز موجها رو سریعتر بگیره دانلود کنه! ههه!
+مردم میرن دانشگاه نت از دانشگاه مصرف کنن،
ما برعکسیم!
+بعدا نوشت: من به خاطر مصرف حجم نمیخواستم برم دانشگاه!
این هدف ثانویه بود که بعدا ایجادشد.
زمان مصرف با حدود 17 گیگ باقیمونده تموم شد.
اینش مهم نبود، چیزی که واقعا ضدحال شد این بود که از دانلود فیلمم فقط 50 مگ باقی مونده بود،
که زمان تموم شد و اجازه نداد ادامه بدم! :|
امروز یکی از دعاهای مفاتیح رو برای اولین بار خوندم،
و همه تونو دعا کردم!
+میدونم پست بیمزه ای بود ولی همینی که هست! باید می نوشتمش!
+نمیگم کدوم دعا!
بس که مشهوره
و نیک نیست که آبروی خود را ببرم!