شام خوب بود،
خیلی خسته نشدیم
اما کم اومد!
ما کلا پنج نفر آدم بودیم!
و غذایی که قرار بود هشت نفر رو سیر کنه،
و قدری هم بمونه،
کم اومد!
خودم فقط یه برش پیتزا خوردم!
:|
و حتی یک قطره از سوپ هم باقی نموند!
:|
شام خوب بود،
خیلی خسته نشدیم
اما کم اومد!
ما کلا پنج نفر آدم بودیم!
و غذایی که قرار بود هشت نفر رو سیر کنه،
و قدری هم بمونه،
کم اومد!
خودم فقط یه برش پیتزا خوردم!
:|
و حتی یک قطره از سوپ هم باقی نموند!
:|
وقتی استیک نوت* من برای استقبال از مستر،
رو آینه ی دستشویی می مونه و یادمون میره برش داریم!
بعد برادر مستر میره و میخونه ش!
:|
*من از خدا که تو را آفرید، ممنونم.
خب امروزهم قراره پیتزا بپزیم،
البته من غذای جانبیش رو به دلایل بده بستونانه حذف کردم.
که خسته هم نشم.
موادش رو هم صبح پختم،
الان فقط مونده پهن کردنشون روی خمیر دوست داشتنیم!
و پختن.
+اون دفعه من چیکن استراگانف هم پخته بودم و سوپ!
که سوپ به خاطر بچه ها این بار هم هست.
دیشب برادر مستر رو دم در خونه ی پدر مستر دیدیم،
و برای شام امشب دعوتشون کردیم!
+یه همچین آدمهای جوگیری هستیم ما! :|
امروز مستر مرخصی گرفت
و پیشمون موند تا قدری از غیبتش در ده روز آینده رو پیشاپیش جبران کنه،
و به رسم سه شنبه ها،
ما میزبان پدر مستر هم بودیم.
+راستی! یه بخاری عاریتی روشن کردیم!
البته خیلی کوچیکه اما به نظر من که اثرش واقعا قابل ملاحظه ست!
+این سه پست اخیررو نوشتم و عازم بیرون بودم
یهو احساس کردم نیاز به ویرایش داره به دلایلی!
اومدم ثبت موقت کردم چون فرصت ویرایش نداشتم
و الان دوباره منتشرشون میکنم.
ببخشید که یه کم قاطی پاتی شد! :)
بعد از دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ی تمام،
استماع سخنان استادی که قرار بود یه ربع فقط برای من وقت بذاره،
(یعنی اصلا فکرشم نمیکردم کسی تا این حد انرژی و قابلیت سخنوری یکطرفه داشته باشه!)
رفتم خونه مامان مستر دنبال بچه ها و ساعت شش ناهار خوردم!
بعد یادم اومد که دورهمی دوستانه دعوت بودم،
با توجه به اینکه صاحب مجلس عذر منو بابت نرفتن نپذیرفت،
ساعت هفت با مخِ تیلیت شده،
رفتم خونه ی دوست جان!
البته باعث زنده شدنم بود.
خدا خیرش بده که گیر داد باید بیای!
:)
+عجب روزی بود دیروز!
دیروز عجب روزی بود،
بعد از هزارسال رفتم دانشگاه،
استاد راهنمامو دیدم،
و یه عالمه راهنمایی های خوب،
و پیشنهادهای خوب کار از یکی از استادها دریافت کردم و برگشتم!
:)
+از کار کارمندی تو دانشگاه، تا کار پروژه ای تو دانشگاه و خارج از دانشگاه!
کارمندی رو که کلا دوست نداشتم،
اما هرچی بالا پایین کردم که اون کارِ پروژه ایِ دانشگاه رو قبول کنم دیدم با وجود بچه ها نمیشه!
با اینکه کارش از ساعت هفت صبح بود تا یک!
و مدت محدود،
و پنجشنبه های تعطیل،
و عدم اجبار ساعت حضور و کلی شرایط خوب!
خدایی چطوری میرین سرِکار؟! آهای مادرهای کارمند!
خدایی؟!
+قدری هم احساس کردم آدم مهمی ام!
+خیلی خوب بود و روحیه بخش، خیلی خوشحالم!
آقا پیتزای من عااااالی شد!
عالی مال یه دقیقه ش بود!
:دی
+فقط خیلی زیاد شد!
بس که مهمونمون گفت غذات کمه!
و در نهایت من مجبور شدم با خمیر یوفکا هم یه پیتزای بزرگ بذارم که اون کااااامل موند!
و براشون گذاشتم که ببرن! :|
(مهمون هم مهمونای زمان اعلی حضرت!)
+خیلی خیلی خیلی خیلی دوستش داشتم.
از مهتاب عزیز ممنونم که برام این دستور خمیر پیتزا رو گذاشت.
و من ریسک کردم و اولین بار اونو برای مهمونهام پختم اما بی نهایت راضی ام.
خمیر یوفکا در مقابل این هیییییچه!
یه نون خیلی سبک، خوشمزه و نرم و همه چی تموم ارائه میده!
امشب مهمون داریم،
و قراره بیان پیتزا با خمیریوفکای منو تیست کنن!
راستش اعتماد به نفسمو از دست دادم!
:|
+خدایی برگزاری مهمونی به صرف پیتزا اصصصصصلا جنبه ی اقتصادی نداره.
بهتره مهموناتونو بردارین برین بیرون پیتزا بخورین!
بهترین و گران قیمت ترین پیتزا فروشی هم که برین، صرف اقتصادیش بیشتره،
بیشترم به چشم میاد!
والا!
دیروز اتفاقاتی افتاد که به شدت ذهن منو درگیر کرده!
حتی به تغییرِ پروپوزال و پایان نامه م هم فکر کردم!
از تغییرات چند درصدی تا تغییر صددرصدی حتی!!
+نمیدونم چقدر عاقلانه ست!
البته میدونم!
اصلا عاقلانه نیست!
دو ساعت پیش،
مستر و بچه ها رفتن خونه ی مامان مستر،
که من کارهامو بکنم و پایان نامه رو پیش ببرم.
پیشرویم خوب بود.
نه که راضی باشم اما ناراضی هم نیستم.
الحمدلله.
+یه مقاله ی تپل دیدم!
تا خواستم دانلودش کنم گفتم برم تو مقالات موجود در پایگاه فلان سرچ کنم ببینم شاید باشه!
سرچ کردم دیدم 1057 روز پیش،
خودم این مقاله رو رو پایگاه گذاشته بودم!
:|
من دیگه صحبتی ندارم!
وقتی بچه های دوره ی کارشناسی رو می بینم،
که اکثراً بورس خارج از کشور گرفتن
و دارن تو کشورهای خوبی دکترا میخونن،
احساس خسران میکنم،
و انصافاً همتشونو تحسین میکنم!
ههه!
+میتونم بگم حداقل 60 درصد از دوستان و همکلاسی های کارشناسیم
عازم خارج از کشور شدن!
+گاهی حتی فکرمیکنم این تفکرات جنسیتیه که دست و پامو بسته!
گاهی البته! خیلی کم!
+احساس خسران از خیلی جهات، که فقط محدود به خارج نرفتن نیست!