پسر عموم رو
سالها ندیده بودم،
هروقت عموم اینا رو میدیدم
پسرشون باهاشون نبود!
بهش گفتم
بعدِ حدود هشت سال،
چه جای بدی دوباره دیدمت..
۰۶ دی ۹۲ ، ۱۷:۲۵
سالها ندیده بودم،
هروقت عموم اینا رو میدیدم
پسرشون باهاشون نبود!
بهش گفتم
بعدِ حدود هشت سال،
چه جای بدی دوباره دیدمت..
و تسلیت بگم
اما آغوشمو بی پاسخ گذاشت و گفت:
"نمیومدی بهش سر بزنی
ازت گله داشت"
من مدام گریه می کردم،
و اون بی رحمانه جملات سرزنش بارش رو ادامه میداد:
"وقت نداشتی یه زنگ بهش بزنی نه؟!
دیگه برای همیشه رفت..."
+ازش ناراحت نیستم، داغش بزرگ بود..
پذیراییم هم آش رشته ست. :)
دیگه چی بدم؟!
+میخواستم سالاد میوه بدم
میگن برای جشن خوبه! نه عزا!
کسی نظری برای میوه نداره؟!
مستر دوباره ازش برام نوبت گرفت،
منم رفتم اتاقش و
هرچی گله داشتم گفتم!
حق مشاوره هم ندادم.
+تمام مدت مستر با پسرک بیرون منتظرم بود
و کاملاً ازم حمایت کرد :)
عاشق این سطح شعوری مستر شدم :)