One hundred years of solitude
"صبر کنید! صد سال تنهایی رمانی نیست که هرکسی بتواند آن را بخواند. بیشمارند کسانی که بارها دلشان خواسته آن را تا انتها بخوانند، اما از پس کتاب برنیامدهاند و آن را نیمه کاره رها کردهاند."
خوندنِ این جملات از نقد "شهرستانِ ادب" برام احساسی مملو از غرور به همراه آورد. :))
اما پیشنهاد میکنم گول این حرفها رو نخورید و برای ثابت کردنِ خودتون به عنوان کتابخوان حرفهای سراغ این کتاب نرین! مگر اینکه حداقل دو روزِ خالی و بدون مشغلهی فکری، برای خوندن کتاب مهیا کرده باشین :)
+"سرانجام به همه آنها سفارش کرد که شهر را ترک کنند، و همه چیزهایی که درباره جهان و قلب بشر به آنها آموخته بود را فراموش کنند. به کتابهای هوراس نفرین بفرستند و در هر کجا که هستند به یاد بیاورند که گذشته دروغی بیش نیست و خاطره هیچ بازگشتی ندارد. هر بهاری که میگذرد دیگر تجدید نمیشود و حتی شدیدترین و وحشیترین عشقبازیها هم حقیقتی ناپایدار است و سرانجام هیچ."
به انتخاب من، این کلیدیترین پاراگراف کتاب بود. :)
+نظر خودم رو هم که تو پینوشتِ این پست گفتم.
+و کامنتها هم بازه و من در خدمتم. :)