این روزها همه ش از افکار پارسالم در روزهای خونه تکونی یاد میکنم،
و مدام میگم خدایا شکر!
این روزها همه ش از افکار پارسالم در روزهای خونه تکونی یاد میکنم،
و مدام میگم خدایا شکر!
یه گوشه از پذیراییمون رو به کنجِ دنجِ مطالعه تبدیل کردم.
و بی نهااااایت راضی ام!
+همونطور که قبلا گفته بودم اصلا اعتقادی به بوفه و ویترین ندارم
برای همین کتابخونه مون رو تو گوشه ی قناسِ پذیرایی گذاشته بودیم(البته تو اتاقها هم جا نمیشد)
حالا همون گوشه رو با یه صندلی(که خیلی دوست دارم صندلی راک به جاش بذارم)
و یه قالیچه و چند تا گلدون و یه آباژور به کنج دنجِ مطالعه تبدیل کردم.
احساس میکنم خونه مون سه خوابه شده و پذیرایی مون ده متر بزرگتر! :)))
+امروز نیمی از کف خونه رو تمیز کردم و این کنج دنج رو ساختم.
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
نیمی از اسباب بازی های بچه ها رو ریختم تو ماشین ظرفشویی.
نیم دیگه ش هم تو صف انتظاره،
ماشین ها و ابزار فلزی هم که منتظر روزی ان که پسرک بره حموم،
و با شستنشون بهش خوش بگذره.
:)
+مهمترین کارهای خونه تکونی برای من،
آشپزخونه و اتاق بچه هاست.
پذیرایی و اتاق خودمون کار زیادی نداره واقعا.
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
صبح از پسرک پول قرض گرفتم برم تخم مرغ بخرم!
حالا می بینه پولهاش کم شده،
تقریبا یه ربعه درگیر و شاکیه،
و از دادن پولهاش پشیمونه!
از تمیزکردن دیوارهای اتاق بچه ها فارغ شدم.
همه ی دیوارها پر از نقاشی(شما بخونین خط خطی!) بود!
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
تصمیم گرفتم هر روز لااقل یه بازی فکری تو برنامه ی پسرک بذارم!
گاهی روزها میشه که هیچ بازیِ فکری خاصی با هم انجام نمیدیم.
:(
+امروز یک پازل 60 تیکه رو چیدیم. :)
امروز رسماً خونه تکونی عید رو شروع کردم.
از آشپزخونه!
:)
#قدم_به_قدم_با_خانه_تکانی_لوسی_می! :دی
پریشب یک فیلم انگلیسی زبانِ چهل دقیقه ای بدون زیرنویس تماشا کردم،
و نود درصد دیالوگهاشو فهمیدم.
:)
+به خودم تبریک میگم :)
البته فیلمش کلا سخت نبود!
اما نکته ش اینه که من اوایل حتی ام و ایز و آرها رو تو کلماتشون متوجه نمیشدم!
بدون زیرنویس انگلیسی اصلا نمیفهمیدم چی میگه! :|
گل پسر داره با دهنش صدای موتور در میاره و موتور بازی میکنه،
پسرک میگه: گل پسر! میای با هم قایق بازی کنیم؟
گل پسر صدای موتور رو قطع میکنه،
نگاش میکنه و میگه: نه!
بعد دوباره صدای موتورش رو ادامه میده.
و پسرک میگه باشه! پس من خودم بازی میکنم.
+خیلی صحنه ی ساده ایه،
اما من براش غش کردم.
:)دیشب حسابی خودمو خجالت دادم!
خیلی شیک و مجلسی،
تنهایی، ساعت هفت شب، با خودروی شخصی،
رفتم به یکی از فروشگاه های کالای حجاب،
و عالی ترین (شما بخونید گرون ترین!)
چادر ممکن رو برای خودم خریدم!
:دی
+میخواستم برای تنوع چادر ایرانی یا دانشجویی بخرم،
اما هرچه نگاه کردم هیچ کدوم در حجاب و پوشش مثل جلابیب نیست!
دوباره جلابیب خریدم :)
پسرک تلاش میکنه درست صحبت کنه
و این تلاشش چقدر برای من لذت بخشه
کاش زودتر همه چیز رو درست بگه
تا به حد نهایی از حرف زدنش لذت ببریم
وقتی اشتباه شما باعث خراب شدن یک رابطه میشه،
آیا لازمه که بهش فکر کنید؟
در حالی که وجود و بقای اون رابطه اهمیت آنچنانی نداره؟!
گاهی فکر میکنم شاید بهتره دیگه بهش فکر نکنید
و در این شرایط درس گرفتن از اشتباه کافیه.
نه؟
+زورش به اون قسمتیه که شما از همه ی اشتباهات طرف مقابلت چشم پوشی کردی،
و اهمیت ندادی. اما او از یک اشتباه شما هم چشم پوشی نمیکنه!
جالبه که با این وجود من خودمو بد ماجرا می بینم و او رو خوب!
و راست ترش اینکه احساس گناه میکنم از گفتنِ راستی که نباید میگفتم!
و نمیتونم به خودم حق بدم.
+درگیرم! آرامشم کجاست؟