تو رو خدا به من رأی بدین!
من باید رئیس جمهور بشم!
چرا این مملکت اینطوریه؟!
فکر کنم آخر خودم باید درستش کنممممم! :|
تو رو خدا به من رأی بدین!
من باید رئیس جمهور بشم!
چرا این مملکت اینطوریه؟!
فکر کنم آخر خودم باید درستش کنممممم! :|
دوست دارم برم تو کارهای خیر و عام المنفعه!
در حد تأسیس موسسه خیریه حتی!
:)
+کی این رویام رو عملی میکنم؟
کی این توفیق رو خواهم داشت؟!
دعا کنید.
وقتی پسرک کوچیک بودخیلی به من وابسته نبود.
و من همیشه احساس گناه داشتم و تصور میکردم با من مانوس نیست.
و من حتما کم گذاشتم که این مدلی رفتار میکنه.
اما الان گل پسر کاملا به من وابسته ست
بازی با من رو دوست تر داره تا بقیه،
بغل من رو ترجیح میده به همه!
ولی پسرک با اینکه خیلی مهربان و خانواده دوسته
اما اینقدر رو "بودن من" تاکید نداشت.
و من همون مادری هستم که برای پسرک بودم.
این ها تفاوتهای بچه هاست.
درسته که رفتار ما هم رو روشی که اتخاذ میکنند اثر میذاره،
اما بچه ها با هم فرق دارن.
بچه هاتون رو با بچه های هیچکسی مقایسه نکنین،
و بی خودی به خودتون عذاب وجدان ندین و احساس گناه نکنین.
در حالی که میرفت روزمون با پسرک به یک روز سخت تبدیل بشه
گل پسرجانم به زور منو برد که باهاش لگو بازی کنم،
و پسرک گفت: میشه منم باهاتون بازی کنم؟
و این نقطه عطفی بود در بهبود شرایط روانی همه مون در امروز!
لگو بازی کردیم،
قایق سواری کردیم،
تنقلات خوردیم،
قایم موشک بازی کردیم،
و بچه ها مامان پیمایی کردند!
:)
+الحمدلله.
+و من از اینکه تونستم به بچه ها لذت بدم خوشحالم!
به بریک* روانی نیاز دارم!
*break
+فارسیش چی میشه؟! :|
+پلک شیشه ای عزیز گفت که معنیش میشه استراحت!
خیلی ساده خیلی صمیمی!
واقعا چرا به فکرم نرسید؟ :|
احساس بدی دارم! :|
+بی ربط: لینکهای طرز تهیه ی ماهی سالمون رو تو پاسخ صباجان در پست 3778 گذاشتم.
از میزبانی شما متشکرم!
واقعا متشکرممممم!
:|
+پسرک در مهمانیِ خونه ی مامانم،
کاش بی موقع نفرستاده بودمش.
چگونه می شود مانع پرت کردن اجسام توسط بچه ها شد؟؟!
نمیدونم آیا انتظارم از پسرک زیاده که اینو درک کنه و چیزی رو پرت نکنه؟!
فکر نمیکنم انتظار زیادی باشه!
+امروز صندلیشو پرتاب کرد و مستقیم خورد به بین دو چشم گل پسر!
خدا رحم کرد واقعا.
دیروز هم جسم پرتابیش خورد به لیوان روی اپن و هزار تکه شد.
:|
پسرک رو فرستادم خونه مامان.
احساس میکنم به تمدد اعصاب نیاز داشتیم.
هم من، هم پسرک!
+میخواستیم همه مون بریم،
اما خب باز هم بهانه ای برای نرفتنمون بود.
در نتیجه پسرک رو فرستادم :)
قبلا تصمیم گرفته بودم نمازهامو تحویل بگیرم تا آخر بهمن!
خیلی خوب بود!
اثرش واقعا قابل ملاحظه بود.
و فکر میکنم این سخت گذریِ این روزهام،
به خاطر کم شدنِ اون توجهاتمه.
+پیشنهاد میکنم مطالب یا کتابِ"چگونه یک نمازِ خوب بخوانیم"ِ آقای پناهیان رو بخونید.
سخت ترین روزهای زندگی،
همانا روزهای بیماریِ بچه هاست..
+بیماری بچه ها برای من مثل سوهان روحه!
یک سوهان مداوم..
هر سرفه ی بچه ها،
بدون ذره ای اغراق برای من مثل اینه که کسی به قلبم چنگ میزنه،
و من چقدددددر ظرفیت روانیم تو این مسئله پایینه!
+کاش خدا پدر و مادرها رو با بیماری بچه هاشون امتحان نکنه..
اگر به حد کفایت قرآن بخونی،
دنیا در نظرت بی ارزش خواهد شد،
که قرآن سراسر تذکره ی فطرت و آخرت است.
+برداشتی از صحبتهای جناب پناهیان.
از الان تا یک ماه دیگه
قابلیت دانلود صد گیگ دارم!
:|
+نمیخوام مثل دفعه ی قبل حجمم بمونه ها!
بگید براتون چیز میز دانلود کنم بیاین اینجا ازم بگیرین! :دی
پسرک حسابی منو دلخور کرده،
میگم بیسکوییت بهت نمیدم.
کلی جیغ و داد میکنه
و تنها چیزی که از من میشنوه اینه که هروقت خواستی درست صحبت کنی بیا صحبت کنیم.
حالا اومده میگه مامان منو می بخشی؟
- بله :) و می بوسمش.
+ حالا بهم بیسکوییت میدی؟
- به خاطر بیسکوییت معذرت خواهی کردی؟
+ آره.
- :|
+ البته نه به خاطر بیسکوییت گردها، به خاطر بیسکوییت این شکلیها! (بعد یه شکلی رو هوا میکشه که بفهمم کدومو میگه!)
:|
من دیگه حرفی ندارم!
دیروز رفتم دانشگاه و استاد رو رسماً غافلگیر کردم!
اما به چیزی که میخواستم رسیدم!
تجربه ثابت کرده هیییییچوقت نباید منتظر استاد جماعت موند!
با مستر تصمیم گرفتیم
جمعه ی اول سال مراسم دعای ندبه تو خونه مون برگزار کنیم.
:)
+عاشق این ایده شدم! :)
+اول میخواستم جمعه ی آخر سال باشه، دیدم اول سال قشنگتره.
ان شالله چهارم فروردین ماه به شرط توفیق.
+اینطور مراسم ها رو دوست دارم، شاید به قصد مایه گذاشتن از آبروی بقیه.
+حالا بگین صبحانه چی پذیرایی کنیم خوبه؟