پسرک من فوق العاده احساساتیه
و من هرکار براش میکنم
بازم این احساسِ کم گذاشتنم از بین نمیره..
+نمیدونم آیا من زیاد امر و نهی میکنم؟
کاش کسی یه معیاری برای این ارزیابی به من بده..
امروز پسرک وسط دعای عرفه:
- مامان چقدر صداش خوبه!
خوب میخونه...
- چند دقیقه بعد مداح میخونه :"عُلُوّاً" کبیراً
پسرک یهو با حالت تعجبِ تمام:
گفت قلمبه؟؟! مامان شنیدی؟؟ گفت قلمبه!!!
چند دقیقه بعد:
- مامان شما و بابا که گریه می کنین صداتون در نمیاد آروم گریه می کنین
اما من و گل پسر که گریه میکنیم بلند بلند گریه میکنیم میگیم أأأأأأأأأأأأأأأأأأأ... (صدای گریه)
چند دقیقه بعد:
- مامان نباید جلوی من اشکت بیاد،
باید خجالت بکشی خب!
من خجالت می کشم شما اشکت در میاد!
چند دقیقه بعد:
- اصلا من دوست دارم به امام حسین_علیه السلام بگم امام حاجی بابا*!
:))
+ینی کلا پسرک نذاشت من یه دعای درست حسابی گوش کنم بس که منو خندوند امروز! :))
+اسم پدربزرگ پسرک حسینه. :)
شنیدین بعضی ها دوست دارن قبل از مرگ یه دعای خاصی رو بخونن،
یا یه کار خاصی رو بکنن
و اگر آدمهای باحالی باشن قسمتشون میشه قبل از مردن انجام بدن اون رویا رو.
من راستش دوست دارم قبل از مرگم دعای عرفه رو بخونم بعد بمیرم!
بس که این دعا همه چیز داره..
همه ی حرفهای منو داره..
بس که این دعا همه چیز داره..
+از بس دعا طولانیه بعید میدونم قسمتم بشه!
مگر اینکه سالی در غروب روز عرفه بمیرم!
+واااای که وقتی حرفِ مردنم میاد به واقع همه ی وجودم می لرزه..
روز عرفه روزی تکرار نشدنی است..
+ حتم دارم خدا نگاهم کرد... با دعای گره گشای حسین_علیه السلام
+بچه ها! عرفه هاتون رو قدر بدونین..
و مستر، من، و پسرکهامو از دعاتون محروم نذارین.
ما هم دعاگو هستیم ان شالله.
اگر احساس کنین مامانتون با حرفی یا کاری
به حریم خصوصی شما تجاوز کرده،
باید چه کار کنین؟!
نه دوست دارم به مستر بگم چون قطعا کلافه میشه و مامان خودمو ضایع کردم؛
و نه دوست دارم به روی مامانم بیارم و در موردش صحبت کنم.
این دومین باره که مامانم کاری میکنه که من تا این حدددد شاکی میشم..
+دارم قل قل، قل قل، قل قل می جوشم!
به حدی که قانون وای فای در بیداری بچه ها ممنوع رو زیر پا گذاشتم اومدم اینجا روانم رو آروم تر کنم!
+میدونم مامان فکرشم نمیکرده که کارش اینطور اعصاب منو به بازی بگیره
اما یه ذره اگر تدبیر و خردمندی به خرج میداد اینطور نمیشد..
واااای بعد از عمری امروز رفتم سبزی فروشییییییی.
:)
+تصور سبزی خوردنی که فردا کنار ناهارم باشه منو سرمست میکنه.
:)
اونم ناهار سفره ای که مستر هم در کنارش باشه :)
سوال پیامکی برنامه اینه:
ندای درونی شما، برای شما، تشویق کننده ست یا سرزنش کننده؟!
برای من گزینه ی دومه!
و اصلا چراشو نمیدونم.
حتی وقتی که میدونم بهتر از من تو این استان، این شهر، این دانشگاه، این کلاس هیچکس دیگری نیست*؛
بازم ندای درونیم سرزنش کننده ست!
:(
*پیش اومده که میگم :(
ساعت یک و نیم ظهر مستر زنگ زد که برای منم ناهار داری که بیام؟
:)
و بخشی از جواب من این بود که اگر میای غذای گل پسر رو میدم
و پسرک رو نگه میدارم که با هم ناهار بخوریم.
یاد روزهای خونه ی سابق افتادم.
که ساعت یک و نیم مستر زنگ میزد که برای منم ناهار درست کن من میام!
+چقدر زندگی بر مبنای نظم دلچسبه :)
امروز هم دعای ندبه دعوت بودیم
و من این روزها چقدر شرکت در دعای ندبه رو دوست دارم.
دلم میخواد بانی چنین مجلسی باشم
برای اونهایی که مثلِ خودم،
سحرگاه های جمعه،
اونم بدون دعوت شدن،
پایه ی رفتن به مسجد برای دعای ندبه نیستند!
+کاش توفیقاتمون در یادکردن از امام زمانمون روز افزون باشه.
با مستر قرار گذاشتیم حتی اگر شده ماهی یک بار برای دعای ندبه به مسجد بریم.
الهی که بشه.. و بر این عهد که بستیم بمانیم..
دوستانِ مامان!
بیاین قوانین خونه مون برای بچه ها رو با هم به اشتراک بذاریم.
+من الان فقط دو تا قانون یادمه!
یکی اجبارِ دستشویی قبل از خواب، قبل از بیرون رفتن و قبل از صبحانه،
و دومی ریختن اسباب بازی ها فقط در اتاق خودشون!
بگین منم یادم بیاد میگم.
کمک کنیم به هم تو مادری :)
و امروزِ ما در پارک...
وقتی مستر هدف حمله ی غیر ارادیِ یک کودک قرار میگیره!
:|
به خاطر دو قاشق غذاخوری تره
که تو خونه نداشتیم و مسترهم نرفت که بخره
لذت کیک مرغ امروز رو از دست دادیم!
:|