رفتیم خونه مادرشوهر
مادرشوهر میگن:با خودم گفتم یک امروز که مستر خونه ست
این کار رو شروع کنم،
که بتونه بیاد اینجا کمکمون و مشغول بشه!
+چرا به این فکر نمیکنن
احتمالا خانمش هم یه برنامه هایی برای یک امروز که مستر خونه ست داره!
ینی دارم غر میزنم؟؟!
:(
رفتیم خونه مادرشوهر
مادرشوهر میگن:با خودم گفتم یک امروز که مستر خونه ست
این کار رو شروع کنم،
که بتونه بیاد اینجا کمکمون و مشغول بشه!
+چرا به این فکر نمیکنن
احتمالا خانمش هم یه برنامه هایی برای یک امروز که مستر خونه ست داره!
ینی دارم غر میزنم؟؟!
:(
امروز به هوای دو ساعت کمک کردن به پدر و مادر مستر
رفتیم خونه شون
و از ساعت نه صبح تا یک ساعت پیش
خونه مادرشوهر بودیم
مشغول خدمت رسانی!!
+و من به غایت کلافه شده بودم،
چون تمام برنامه ریزیم برای دو ساعت بود،
و از همه چیزم و همه کارم موندم...
روز پنجشنبه ناچار شدم یه مهمونی یهویی بگیرم.
و واقعا پدرم درومد..
دیگه آخرش داشتم گریه میکردم از وضعیت کارها!
:(
+به نام گل پسر البته.
همیشه مواظب باشین،
در مورد موضوعی به کسی تیکه ای نندازین و گیر ندین
طوری که دلش بشکنه و آه بکشه..
ممکنه خداوند به خاطر دلِ شکسته ی او
بدجور حالتون رو بگیره..
+به نظرم بدترین حالت اینه که شما رو به همون موضوع مبتلا کنه.
+عروسی اون شب، عروسیِ پسر کسی بود که حتی به ناخن دخترها هم گیر میداد،
و خاطرات بدی از سخت گیریهاش تعریف می کنند...
+به خودم عرض میکنم.
اولین عروسیِ DJ دارِ فامیل رو هم تجربه کردیم!
:|
+من که اصلا نبودم و چیزی ندیدم! اینو امروز از بقیه شنیدم.
ما اصلا نفهمیدیم عروسی چی بود چی شد!
همه ش با چادر تو محوطه ی خانمانه ی باغ نشستیم :(
ولی تجدید دیدار خوب بود :)
امشب عروسی دعوت هستیم.
بعد از خیلی وقت که عروسی نرفتیم (نه اینکه دعوت نبوده باشیم)
حالا امشب ببینیم چه شبی خواهد بود.
:)
+فقط امیدوارم مراسم طوری نباشه که هی مجبور بشیم بریم بیرون دور دور!
:|
ماشین پلیسم زیر درخت آلبالو گم شده،
پلیس داری؟ نه! نه!
بی پلیسی؟ نه! نه!
پس بی پلیسی!
:))
+پسرکم :)
امروز داشتم به شهادت فکر میکردم.
شهادت یعنی تواناییِ رها کردنِ همه چیز،
و رفتن.
+چیزی فراتر از یک شعار! یک عملِ غیرقابل بازگشت و سخت!
امروز به اصرار پسرک با هم کیک پختیم.
یک کیک رنگی رنگی.
:)
+تصمیم داشتم برای همسایه هم ببرم و فتح بابی در روابط باشه
اما قالب کیکم بزرگ بود خیلی ضخامتش کم شد و اصلا مجلسی نبود که بشه ببرمش!
+و فهمیدم کیک پختن با دو بچه که بچه ی کوچکتر یک ساله باشه،
بسیار بسیار سخت تر و اعصاب داغون کن تر از کیک پختن با دو بچه ست که بچه ی کوچکتر زیر یک سال باشه!!
واااای وای وای!
امان از همسایه ی ناسازگار،
امان از همسایه ی سیگارییییییییی!!
+بوی سیگار کل خونه مون رو برداشته.. :((
منم حسسساااااس! منم سردرررررد :(
+کولر روشن کردیم.
همین الان،
ان شالله که برای آخرین بار،
درخواست مرخصی دادم.
+ان شالله که برای آخرین بار..
آمیــــــــــــــــــــــــــن!
بالاخره بعد از یک قرن انتظار
رفتیم و رسما برای دندونمون نوبت گرفتیم که از این وضعیت درش بیاریم.
گفته بودم که اوضاع دندونهام اصلا مساعد نیست.
دکتره تاکید کرد که مشکل شما از عدم استفاده از نخ دندونه
چون دندونهات خوبن،
ولی پوسیدگی بین دندانی داری!
:(
+بعله! خواستم بگم نخ دندون رو هم جزو واجبات حساب کنید.
+این یکی دکتره گفت عصب کشی لازم نیست برات ترمیمش میکنم :)
دیروز فکر میکردم اینکه میگن طرف مشکل اخلاقی داره،
منظورشون چیه دقیقا؟؟!
این روزها تعریف اخلاق خیییییییییییلی فرق کرده!