دیدنِ نماز خوندنِ فرزندت،
از اون خوشبختی هاییه که
تک تک سلولهای آدم رو درگیر میکنه..
و وجودت از حجم لذتش مالامال میشه..
نه؟!
+ربِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلاة وَ مِن ذُرّیَّتی لطفا. (40 ابراهیم)
دیدنِ نماز خوندنِ فرزندت،
از اون خوشبختی هاییه که
تک تک سلولهای آدم رو درگیر میکنه..
و وجودت از حجم لذتش مالامال میشه..
نه؟!
+ربِّ اجعَلنی مُقیمَ الصَّلاة وَ مِن ذُرّیَّتی لطفا. (40 ابراهیم)
همه ی لثه هام مجروحه!
همه ش هاااا!
:(
+آخه پر کردن دندون که هنری نمیخواد!
مهم اینه که اینقدر ضربه نزنی و تمیز کار کنی خانم دکتر!
ماموریت مستر کنسل شد..
+برخلاف همیشه ی همیشه،
اینبار از این کنسلی قدری دلخور شدم.
+ بعدا نوشت: هوایپیمای بازگشت مستر از این مقصد دچار سانحه شد! :|
خدای من! ممنون از رحمی که به دل من کردی..
الان رفتم تو اتاق که ببینم پسرک خوابیده یا نه!
دیدم کتاب مفاتیح منو پاره کرده
گذاشته رو قسمتهایی از میز که خیس شده..
:(
+قبلا تجربه ی چسبیدن کاغذ به مناطق خیس براش خیلی لذت بخش بود
یه بار که تو اتاق مشغول بودم وقتی اومدم تو پذیرایی دیدم تمام راهروی ورودی خونه رو آب ریخته
و روزنامه ها رو با لذت هرچه تمام تر داره به کف زمین می چسبونه!
:|
خوشبختی یعنی بعد از اینکه پسرک راضیم میکنه که آخرین تکه ی کیک مال خودش باشه،
چون می دونه سهم من بوده،
آخرین گاز کیکش رو میاره میده به من!
در حد یک مول از کیک برام نگه داشته بود..
:)
امروز هم نوبت دندون پزشکی داشتم
گفته بودم که دندونهام خیلی هاشون نیازمند ترمیمن.
امروز سه تا رو برام پر کرد.
یک ساعت و ربع دهن من باز بود!
سه تا امپول بی حسی زد
وقتی بلند شدم احساس میکردم لب ندارم اصلا!
و از سه ساعت پیش که برگشتم،
تا همین الان که پای نتم،
دو تا ژلوفن خوردم* اما درد امانم رو بریده..
نمیدونم چه کار کرده که اینقدر درد دارم!!
فکر میکردم اثر آمپولهای بی حسی باشه که بهم نساخته
و خوب میشه..
اما الان سه ساعتی گذشته و واقعا دیگه از درد خسته شدم
والا پر کردن دندون که هیچوقت درد دار نبود!
بود؟؟!
*اونم منی که هیچوقت برای دردها مسکن نمیخورم.
تحملم تو درد خوبه اما این یکی منو وادار به خوردن دو قرص مسکنِ بی اثر کرد :(
روزهایی که زندگیم منظم میگذره
جهان خلقت رو زیباتر می بینم!
+به خودتون و روحیه تون اهمیت بدین،
شما مهمتر از اون هستین که فکر میکنین..
+و جالبه که تازه متوجه شدم که نظم تا این حد در ارتقای شرایط روحی من فاکتور حیاتی ایه.
دیروز رفتم و دندونم رو ترمیم کردم.
خدا رو شکر که به عصب نرسیده بود و زنده موند.
:)
+امروز هم باید برم برای سایر دندونهام! :(
ولی از همه بغرنج تر همین بود که الحمدلله تموم شد.
این روزها به واقع دلم برای روضه،
برای محرم،
برای پرچم های سیاه
و برای قدقامت العزا،
تنگ شده..
و همه ش دارم خدا خدا میکنم
که توفیق برگزاری روضه رو ازم نگیره..
+واقعا در چینش ماه ها،
حکمت هایی نهفته ست که ما نمیدونیم...
داشتم قصه ی اتفاقهای زندگیمون رو برای مستر روایت میکردم..
و بعد سوالی کاملاً ذهنم رو درگیر کرد:
بأیِّ ذنبٍ؟؟!
+اینو میدونم که هرکسی این اتفاقات رو تحمل نمیکنه..
و عجیبه که با تمام این اتفاقات چرا ازشون متنفر نیستم؟؟!
امروز به داشتن حیاط مستقل فکر میکردم.
چیزی که تمام این شش سال داشتم،
اما دل خوشی برای استفاده ازش نداشتم...
مستاجری که به جای ما ساکن خونه ی پدرشوهر شده،
انگار همونیه که همیشه مادرشوهرم آرزو داشت عروسش اونجوری باشه!
:دی
قراره از امروز بابت حاجت دوستی یه چله برگزار کنیم.
دو نفری!
تا اول صفر ان شالله.
دعا کنید مستجاب بشه حاجت این رفیقم..