ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

این منم با همه ترکیباتش...

ماجراهای من و خودم!

یک عدد لوسی‌می هستم در جستجوی مهربانی :)

مستر بهم میگه تو شبیه لوسی‌می هستی!
برای همین اسمم اینه :)

+پسرکی هشت ساله،
و گل پسری پنج ساله دارم.

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۴۰۸ مطلب با موضوع «بقیه» ثبت شده است

بچه ها خوابیدن،

منم کولر رو خاموش کردم

و هیییییییچ صدایی تو خونه نمیاد.

صدای خواهرشوهرمو میشنوم که بالاست

و حتی صحبتهای آهسته شون هم

کاملا واضح شنیده میشه.

قدری از اینکه صدای ما هم احتمالا همینطور واضح میره بالا

مثل همیشه بی نتیجه اعصابم خرد میشه

و بعد هرطور هست سرمو به کارام گرم میکنم

تا صحبتهاشونو نشنوم.

بعد صدای خواهرشوهر رو روی پله ها میشنوم که به دخترش میگه

"از این چیزایی که اینجا گفتم به بابا نمیگیا! وگرنه پوستتو میکنم!" :|

اول که کلی کپ میکنم که چرا بچه رو اینطوری تهدید کرد!! (بهش نمیاد اصلا!)

و بعد فضولیم اسسسساسی گل میکنه

آخه چرا بچه مثبت شدم و به صحبتهاشون گوش نکردم؟! خخخخ!

یعنی چی می تونسته گفته باشه که اینقدر مهمه؟! :دی




+این پست هیچ ارزش احساسی ای نداره.

فقط محض خنده نوشتم که بدونید از فرصتهاتون همیشه بهتر استفاده کنین!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۸
لوسی می

این که میگن "با هر دست بدی، با همون دست میگیری"

کذب محضه والا!



:|

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۷
لوسی می

ده سال پیش!! دقیقا ده سال پیش!

یه مهربانی که اصلا ابعاد وجودی من رو با اون همه قرابت تشخیص نمیداد

به دیار غرب سفر کرد و برای بنده یک دست لباس هدیه آورد

که هنوز که هنوزه بعد از ده سال سایز من نشده!

(اون موقع وعده داد که بزرگ میشی اندازه ت میشه!)

از صبح پیگیر شدم که اینو یه جوری بفروشم!

حالا چه جوری؟

سوال اینجاست.

:|



+ بالاخره با یه پیج مزون اینستا به توافق رسیدم که عکسشو بذاره برای فروش!

ههه هه! فکر میکنین کسی پیدا بشه بخردش؟

اگر بتونم بفروشم کل رفقای مجازی رو شیرینی میدم! هههه ههه!

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۱
لوسی می

امروز یه چیزهایی شنیدم

که مغزم سوت کشید

و همه ی وجودم منتظر جوابه..

چقدر سخته که منتظر جواب دادن های بقیه باشی..

منتظر اینکه یکی جواب این سوالات رو بده!

خدا!

فرجی برسون!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۲
لوسی می

با شخصی صحبت میکردم

میگفت اگر می بینی یکی تو بزرگسالی نمیتونه منطقی فکر کنه

به این خاطره که تو بچگیهاش بازی های تخیلی نکرده.

اگر می بینی که تو بزرگسالی هنوز به بازی های بچگانه علاقه منده

به این خاطره که بچگی نکرده

اگر می بینی که فیلم های بزن بزن و جنگی بعضی آقایون رو اینطور مسحور میکنه

به این خاطره که تو بچگی این کارها رو نکردن!

بزرگی که جای بازی کردن نیست!

جای زندگی کردن و آینده ساختنه.



+درست میگه! من هیچ بازی ای تو دلم نمونده که انجامش بدم!

چون تو بچگیم تا دلت بخواد بچگی کردم!

جز یک چیز!

بازی های ساختنی و خراب کردنی که عاشقشم!

بهش گفتم!

میگه حتما تو بچگیهات به این کار علاقه مند بودی و بهت میدون ندادن.

به باز کردن وسایل و خراب کردن و ساختنشون.

میگم آرههههه! من یه عالمه سابقه ی خراب کردن وسایل خونه تو کارنامه م هست!

که همه ش به دلخوری ختم میشد! :|


+اینطور که به نظر میرسه که من و خواهرم بچگی های خوبی داشتیم!

به فکر هم بازی برای بچه هاتون باشین و برای بچگی کردن بهشون میدون بدین!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۴
لوسی می

از وقتی دوبلورها جلوی دوربین اومدن

هر شخصیتی رو که می بینم

دوبلورش رو تصور میکنم.



+فکر کنم حق داشتن دوبلورها رو ممنوع التصویر کنن!

چی شد این قانون لغو شد؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۴
لوسی می

آدم نمیدونه تا چه حد باید حرف دکترهای طب سنتی رو باور کنه!

:|

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۵
لوسی می

یکی از اقوام مستر

تصورش اینه که من یه آدمِ درونگرام،

و علاوه بر این،

فعالیتم خیلی زیاده

و از وقتم هم خیلی خوب استفاده میکنم!



+نمیدونم چی باعث شده اینقدر در موردم اشتباه فکر کنه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۴
لوسی می

-رامبد چرا اینقدر خوشحالی؟

+انتخابم اینه.



+درسته که جوابش فابل تأمله! امیا من خیلی قبولش ندارم. :)

با توجه به تغییراتی که خودم قبل و بعد از تأهل داشتم

می بینم که یه انگیزه های داخلی و خارجی قوی باید برای خوشحالی و شاد بودن وجود داشته باشه.

تلاش برای شاد بودن یک ویژگی ذاتیه که شرایط خارجی باعث اوج و فرودش میشه

و این وابستگی به شرایط خارجی خودش باز یه ویژگیه!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۲
لوسی می

چطور باید به بقیه بگیم

که سلایقشون رو دوست نداریم

و لطفا برای ما "کالا" هدیه نیارند؟!



+اونم وقتی که تصمیم گرفتیم دیگه از این حرفهای غیرالهی به کسی نگیم اصلا! :|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۱
لوسی می

نه بابا! من از پسش بر نمیام!

زنگ زدم عذرخواهی کردم دیگه!

:|



+اما الان آرومم. همین خوبه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۳۰
لوسی می

نمیدونم چرا وقتی گلایه مو به کسی میگم

بعدش عذاب وجدان میگیرم!

خب شش ساله من میخوام اینو بهشون بگم

حالا که گفتم چرا اینطوری شده م؟

:|

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۶
لوسی می

باز

فیلسوف کوچک و غمگین ما

انگار

حرفی داشت.



+ماث.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۹
لوسی می

مادرشوهرم زنگ زد به مستر،

و گفت خونه ی فلانی(مادرشون) نمیرین من یه چیزی ازش گرفتم بهش پس بدین؟

مستر نکته رو گرفته بود و پرسیده بود: میخواین برین اونجا؟

مادرشوهر: اگر رفتین و خواستین چند دقیقه ای اونجا بمونین آره منم میام.

و بعد پرسیده بود:

خونه ی فلانی(برادر مستر) چی؟

خونه ی فلانی نمی رین؟

:)



+دلم سوخت.. دل مستر هم..

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۳
لوسی می

شده که جرئت نکنید چیزی رو به زبون بیارین؟

یه حس شرمی داشته باشین از بیانش.

حتی برای خودتون و در خلوت خودتون.



+ یه نفر یه چیزی ازم پرسید،

و من شرم داشتم از ارائه ی پاسخ صادقانه.
نه از او،
از خودم خجالت کشیدم.
شایدم از خدا!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹
لوسی می